پارت۱۶۹
#پارت۱۶۹
کیان(سیلورنایی)مکان:کپلر
آیدا برای روشن کردن دستگاه نیاز به انرژی خیلی زیادی داشت.یه دستگاه کوچیک که میتونست انرژی فوق العاده زیادی رو برای باز کردن دریچه ایجاد کنه.
چیزی نمونده بود تا دستگاه کامل بشه.
سینا طبق معمول مشغول اخم و تَخم کردن به بقیه بود. من و کیان هم گرم صحبت درباره ی گذشته هامون بودیم و دنبال اتفاقای مشترک زندگیمون میگشتیم.
از این میگفتیم که توی بچگی چی سرمون اومد و چطوری بزرگ شدیم.
اینکه پدرامون چه جور ادمایی بودن.
_مامان همیشه میگفت پدرم...
اسم پدر...برام غریبه بود!ادامه دادم.
_به خاطر پول مارو ول کرده.
به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت:
_آره.مادر منم میگفت. وقتی رفتیم ترکیه با یه مرد پولدار ازدواج کرد.ایرانی بود ولی ساکن ترکیه.
_اون موقع فقط من بودم.
_روژان پنج سال بعد من به دنیا اومد.
_با اینکه از اون عوضی بود ولی شد تنها خونوادم.
_تو هم شبا تنها بودی?
_آره...
_از رعد و برق میترسیدی؟
_پوزخندی زدم و گفتم:
_یادم نمیره اونشب رفتم اتاق مامانم ولی اون رام نداد.روژان اونجا بود و من...
_دم در خوابیدم.
_مامان همیشه جلوی اون باهام بد بود.
_ولی کافی بود جلوی چشمش نمی بودم.
هردو لبخندای تلخ و صدای آروم...
_حتی نمیذاشت برم مدرسه.
_یه روز مامان فرستاد مدرسه منو
_هم منو زد...
_هم مامانو...
_روژان گریه میکرد...
_این بچگی همش تقصیر اونه.
_بچگی چی هست اصلا ؟
_همیشه فکر میکنم مامانم به اندازه ی پدرم مقصره.
_حالا فقط روژان مونده برام.
_تو آیدا رو هم داری.بچه داری.
_ندا...الان کجان؟
_با آیدا جاشون امنه...
کیان(سیلورنایی)مکان:کپلر
آیدا برای روشن کردن دستگاه نیاز به انرژی خیلی زیادی داشت.یه دستگاه کوچیک که میتونست انرژی فوق العاده زیادی رو برای باز کردن دریچه ایجاد کنه.
چیزی نمونده بود تا دستگاه کامل بشه.
سینا طبق معمول مشغول اخم و تَخم کردن به بقیه بود. من و کیان هم گرم صحبت درباره ی گذشته هامون بودیم و دنبال اتفاقای مشترک زندگیمون میگشتیم.
از این میگفتیم که توی بچگی چی سرمون اومد و چطوری بزرگ شدیم.
اینکه پدرامون چه جور ادمایی بودن.
_مامان همیشه میگفت پدرم...
اسم پدر...برام غریبه بود!ادامه دادم.
_به خاطر پول مارو ول کرده.
به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت:
_آره.مادر منم میگفت. وقتی رفتیم ترکیه با یه مرد پولدار ازدواج کرد.ایرانی بود ولی ساکن ترکیه.
_اون موقع فقط من بودم.
_روژان پنج سال بعد من به دنیا اومد.
_با اینکه از اون عوضی بود ولی شد تنها خونوادم.
_تو هم شبا تنها بودی?
_آره...
_از رعد و برق میترسیدی؟
_پوزخندی زدم و گفتم:
_یادم نمیره اونشب رفتم اتاق مامانم ولی اون رام نداد.روژان اونجا بود و من...
_دم در خوابیدم.
_مامان همیشه جلوی اون باهام بد بود.
_ولی کافی بود جلوی چشمش نمی بودم.
هردو لبخندای تلخ و صدای آروم...
_حتی نمیذاشت برم مدرسه.
_یه روز مامان فرستاد مدرسه منو
_هم منو زد...
_هم مامانو...
_روژان گریه میکرد...
_این بچگی همش تقصیر اونه.
_بچگی چی هست اصلا ؟
_همیشه فکر میکنم مامانم به اندازه ی پدرم مقصره.
_حالا فقط روژان مونده برام.
_تو آیدا رو هم داری.بچه داری.
_ندا...الان کجان؟
_با آیدا جاشون امنه...
۱.۲k
۲۹ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.