رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۱۶
جونگکوک:آمبولانس بعد چندمین رسید و من سریع بردمش داخل آمبولانس و نشستم پیششون،نمیدونم چیکار میکردن هی بهش دم و دستگاه وصل میکردن،،سرمو با دستام قالب گرفتم، اشک تو چشام جمع شده بود این چه وضعیه دیگه من نباید دخالت میکردم اگه دخالت نمیکردم شاید این اتفاق نمیوفتاد همش تقصیره منه
اما حتی اگه تقصیر من باشه تو نباید چیزیت بشه باید سالم باشی چه بخوای چه نخوای
بعد چند مین به بیمارستان رسیدیم سوهی رو سریع بردن اتاق عمل
من دم در اتاق رو زمین نشسته بودم و زانوهام بغل کرده بودم که صدایی روشنیدم
تا سرمو بلند کردم با ضربه ای که خوردم دیگه چیزی نفهمیدم
جین:سریع خودمونو به بیمارستان رسیدیم و در کمال تعجب جونگکوک نبودش،من و تهیونگ و جیمین و میا اومدیم بیمارستان
و یونگی و لونا و نامجون پیگیر قضیه شدم،ولی جونگکوک چرا نیستش یعنی سوهی رو ول کرد رفت؟این غیرممکنه مطمئنم اتفاقی افتاده
.........
خیلی وقته منتظریم و سوهی از اتاق عمل بیرون نیومد
تهیونگ:اون قبلا هم تیر خورد اما در این حد حالش بد نشد،خیلی نگرانم چیزیش بشه
لونا:اره درسته قبلا که تیر خورد تقریبا عملش یک ساعت بیشتر طول نکشید و دو روز بعد مرخص شد
جیمین:اما الان ۸ ساعت داخل اتاق عمله و هنوز بیرون نیومده،ای خدای من امیدوارم چیزیش نشه
جین:شما که سوهی رو میشناسید اون خیلی قویه چیزیش نمیشه نگران نباشید
من بهشون اینطور گفتم که نگران نشم اما من واقعا نگرانش بودم اولین بار بود اینقدر تو اتاق عمل میمونه
همینطور که با خودم حرف میزدم پرستار با پریشونی و نگرانی با دو از اتاق عمل اومد بیرون هرچی خواستیم ازش بپرسیم چیشد فقط بهمون گفت خون کم اورد
تهیونگ:من بهش خون میدم،گروه خونیه من اون یکیه هردومون AB هستیم
جین:پس برو به پرستار بگو بدو،مواظب خودت باش
تهیونگ رفت و من و جیمین و میا موندیم نشستم رو صندلی و سرمو با دستام گرفتم
چند دقیقه با همین حال بودم که تهیونگ با یک پرستار اومدن
تهیونگ:ازم خون برد و الان داره میره وصل کنه به سوهی ضربانش ضعیفه و خون زیادی رو از دست داده
الان رفت تا بهش برسه
جین:آه خدای من
میا اشکاش بی صدا جاری شدن و این وضع رو غمگین تر میکرد بغلش کردم و گفتم:نگران نباش بهت قول میدم سوهی صحیح و سالم از این اتاق بیرون میاد باشه،حالا دیگه گریه نکن
میا:اما هق میدونی اون دوست منه خیلی دوسش دارم اخه ببین به چه روزی اوفتاده
تهیونگ:رفتم نزدیکشون شدم و دستی به موهای میا کردم:میا اروم باش باشه،اون هم دوست مائه ما هم دوسش داریم و از اونجایی که میشناسیمش اون حتما سالم برمیگرده
جیمین:منم رفتم پیشش زانو زدم و گفتم:یالا دیگه گریه نکن الان باید باهم باشیم تا سوهی زودتر از این اتاق بیرون بیاد ما نباید ضعیف باشیم،اوکی؟
میا:اونا خوب غمشونو پنهان میکردن با اینکه از چشماشون غم فراوانی میباره،قشنگ منو دلداری میدادن و خودشون نیاز داشتن خالی بشن،همونطور که اشکامو پاک میکردم گفتم:باشه پس بهم قول دادی سوهی سالم برگرده،اما اون خرگوشه جونگکوک کجاست؟اون باهاش تو آمبولانس اومد و دوست صمیمیشه غیرممکنه ولش کنه!
جین:اره برا منم سوال شد چون ندیدمش
تهیونگ:نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟
جیمین:یعنی چه اتفاقی؟
تهیونگ:ممکنه اون قاتلا اومدن بردنش و ممکنه بلایی سرش بیارن
جین:اره اینم ممکنه
میا:پس نباید دست به سینه بشینیم اون دوست سوهیه بلایی سرش بیاد سوهی زمین و آسمون رو به آتیش میکشونه واقعا دیگه فک نکنم تحمل از دست دادن دوست دیگشو داشته باشه
جیمین:بزار به یونگی اطلاع بدم
#اسمان_شب
#BTS
#part:۱۶
جونگکوک:آمبولانس بعد چندمین رسید و من سریع بردمش داخل آمبولانس و نشستم پیششون،نمیدونم چیکار میکردن هی بهش دم و دستگاه وصل میکردن،،سرمو با دستام قالب گرفتم، اشک تو چشام جمع شده بود این چه وضعیه دیگه من نباید دخالت میکردم اگه دخالت نمیکردم شاید این اتفاق نمیوفتاد همش تقصیره منه
اما حتی اگه تقصیر من باشه تو نباید چیزیت بشه باید سالم باشی چه بخوای چه نخوای
بعد چند مین به بیمارستان رسیدیم سوهی رو سریع بردن اتاق عمل
من دم در اتاق رو زمین نشسته بودم و زانوهام بغل کرده بودم که صدایی روشنیدم
تا سرمو بلند کردم با ضربه ای که خوردم دیگه چیزی نفهمیدم
جین:سریع خودمونو به بیمارستان رسیدیم و در کمال تعجب جونگکوک نبودش،من و تهیونگ و جیمین و میا اومدیم بیمارستان
و یونگی و لونا و نامجون پیگیر قضیه شدم،ولی جونگکوک چرا نیستش یعنی سوهی رو ول کرد رفت؟این غیرممکنه مطمئنم اتفاقی افتاده
.........
خیلی وقته منتظریم و سوهی از اتاق عمل بیرون نیومد
تهیونگ:اون قبلا هم تیر خورد اما در این حد حالش بد نشد،خیلی نگرانم چیزیش بشه
لونا:اره درسته قبلا که تیر خورد تقریبا عملش یک ساعت بیشتر طول نکشید و دو روز بعد مرخص شد
جیمین:اما الان ۸ ساعت داخل اتاق عمله و هنوز بیرون نیومده،ای خدای من امیدوارم چیزیش نشه
جین:شما که سوهی رو میشناسید اون خیلی قویه چیزیش نمیشه نگران نباشید
من بهشون اینطور گفتم که نگران نشم اما من واقعا نگرانش بودم اولین بار بود اینقدر تو اتاق عمل میمونه
همینطور که با خودم حرف میزدم پرستار با پریشونی و نگرانی با دو از اتاق عمل اومد بیرون هرچی خواستیم ازش بپرسیم چیشد فقط بهمون گفت خون کم اورد
تهیونگ:من بهش خون میدم،گروه خونیه من اون یکیه هردومون AB هستیم
جین:پس برو به پرستار بگو بدو،مواظب خودت باش
تهیونگ رفت و من و جیمین و میا موندیم نشستم رو صندلی و سرمو با دستام گرفتم
چند دقیقه با همین حال بودم که تهیونگ با یک پرستار اومدن
تهیونگ:ازم خون برد و الان داره میره وصل کنه به سوهی ضربانش ضعیفه و خون زیادی رو از دست داده
الان رفت تا بهش برسه
جین:آه خدای من
میا اشکاش بی صدا جاری شدن و این وضع رو غمگین تر میکرد بغلش کردم و گفتم:نگران نباش بهت قول میدم سوهی صحیح و سالم از این اتاق بیرون میاد باشه،حالا دیگه گریه نکن
میا:اما هق میدونی اون دوست منه خیلی دوسش دارم اخه ببین به چه روزی اوفتاده
تهیونگ:رفتم نزدیکشون شدم و دستی به موهای میا کردم:میا اروم باش باشه،اون هم دوست مائه ما هم دوسش داریم و از اونجایی که میشناسیمش اون حتما سالم برمیگرده
جیمین:منم رفتم پیشش زانو زدم و گفتم:یالا دیگه گریه نکن الان باید باهم باشیم تا سوهی زودتر از این اتاق بیرون بیاد ما نباید ضعیف باشیم،اوکی؟
میا:اونا خوب غمشونو پنهان میکردن با اینکه از چشماشون غم فراوانی میباره،قشنگ منو دلداری میدادن و خودشون نیاز داشتن خالی بشن،همونطور که اشکامو پاک میکردم گفتم:باشه پس بهم قول دادی سوهی سالم برگرده،اما اون خرگوشه جونگکوک کجاست؟اون باهاش تو آمبولانس اومد و دوست صمیمیشه غیرممکنه ولش کنه!
جین:اره برا منم سوال شد چون ندیدمش
تهیونگ:نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟
جیمین:یعنی چه اتفاقی؟
تهیونگ:ممکنه اون قاتلا اومدن بردنش و ممکنه بلایی سرش بیارن
جین:اره اینم ممکنه
میا:پس نباید دست به سینه بشینیم اون دوست سوهیه بلایی سرش بیاد سوهی زمین و آسمون رو به آتیش میکشونه واقعا دیگه فک نکنم تحمل از دست دادن دوست دیگشو داشته باشه
جیمین:بزار به یونگی اطلاع بدم
۲۲.۱k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.