رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۱۶
سوهی:کتمو دراوردم و رفتم سمتش مشتم سفت کردم و بدن مکث بهش هجوم اوردم حرص و عصبانیتی که ازش داشتم واقعا اجازه نمیداد بیشتر منتظر باشم...اون قوی بود واقعا قوی بود اما من قوی تر از اونم اگه اون یک مرده من برازنده ی ۱۰۰تا مردم من زنی ام که از ۱۰۰تا مرد قویتره درون من مردی وجود داره که کسی فکرشو نمیکنه
مشتمو بردم سمت صورتش که دستمو گرفت و پیچوندش و منو آورد سمت خودش و آروم دم گوشم گفت:تو نمیتونی به من غلبه کنی
عصبانی تر شدم و پامو بلند کردم و زدم تو شکمش که برگشت عقب الان من آزاد بودم به سمتش هجوم اوردم پامو بلند کردم و دوباره به شکمش لگد زدم قدمی رفت عقب بعدش پامو بردم بالا و چرخیدم و با پا زدم تو صورتش(هست وقتی یکم میپرن تو هوا و میچرخن و با پا میزنن تو صورت منظورم اون بود امیدوارم فهمیده باشید)
اومدم بازم با پا بزنمش که پامو گرفت و منو زد به زمین،درد بدی توی کمرم پیچید تا خواستم بلند بشم اومد پاشو محکم به شکمم فشار داد
خیلی درد داشتم اما من کم نمیارم مشتامو محکم به پاش میکوبیدم اما انگار نه انگار،پاشو از رو شکمم برداش و لگدی به پهلوم زد که کمی اونورتر رفتم
درد،درد همه جامو گرفته بود انگار دیگه توانایی نداشتم
که صدایی منو به خودم اورد
جونگکوک:اما سوهی ای که من میشناسم با چندتا لگد ناچیز تسلیم نمیشه
سوهی:انگار از حرفاش انرژی گرفته بودم،همه ی تواناییمو جمع کردم و بلند شدم،اومد بهم مشت بزنه که دستشو گرفتم و پیچوندم به سمت کمرش و دم گوشش گفتم:من قوی تر از چیزی ام که فک میکنی گورخر بی ارزش
بعدش محکم زدم تو کمرش و انداختمش زمین رو شکمش نشستم و مشتامو محکم به صورتش میزدم...با دستاش منو هل داد اونور و شروع کرد سرفه کردن بهش اجازه ندادم و بلند شدم چندین لگد به پهلوش زدم بعد محکم پامو روی شکمش فشار دادم که ناله ای از سر درد کرد:تو با انجام اینکار(منظورش قتله)و در افتادن با من دروازه ی جهنمت رو با دستای خودت باز کردی
بعد دیگه ولش کردم و به افراد اشاره کردم دستگیرش کنن و داشتم میرفتم سمت جونگکوک که صدای لونا دراومد:جونگکوککککککککککککککک مواظب باش
تا سرمو برگردوندم دیدم همون گورخر تفنگش رو به سمت جونگکوک نشونه گرفته،اون شلیک میکنه وقت نبود برم تفنگ رو از دستش بگیرم،بهترین کار این بود که جونگکوک بندازم اونور
سریع دویدم سمت جونگکوک و انداختمش اونور اما سوزش بدی رو توی پهلوی احساس میکردم
جونگکوک:سوهی داشت میومد سمتم که اون فرد خواست بهم شلیک کنه سوهی تا اومد منو بندازه اونور اون خر گراز شلیک کرد و تیر به پهلوی سوهی خورد
س..سوهی ت..تیر خ..خورد:سوهییییییییییی یاااااااا سوهیاااااااااااااا ببینمت چشماتو نبند سوهییییییییییی نبند چشماتو نبند بیدار شو منو نگاه کنه نهههههههههه
راوی:بقیه اعضا هم اومدن دور سوهی خوشبختانه یونگی زود دست به کار شد و به آمبولانس زنگ زد و بقیه گریه میکردن سوهی همونطور که چشماش رو به زور باز نگه داشته بود گفت:ن..نزارید...اون...عوضی....فرار ...کنه
و دیگه جز سیاهی چیزی نفهمید و بیهوش شد لونا و تهیونگ و یونگی رفتن سراغ اون دستیار قاتله اما پیداش نکردن پس به نیرو های پلیسی گزارش دادن که دنبالش برن و خودشونم اطراف رو گشتن اما نبودش انگاری آب شده رفته تو زمین
#اسمان_شب
#BTS
#part:۱۶
سوهی:کتمو دراوردم و رفتم سمتش مشتم سفت کردم و بدن مکث بهش هجوم اوردم حرص و عصبانیتی که ازش داشتم واقعا اجازه نمیداد بیشتر منتظر باشم...اون قوی بود واقعا قوی بود اما من قوی تر از اونم اگه اون یک مرده من برازنده ی ۱۰۰تا مردم من زنی ام که از ۱۰۰تا مرد قویتره درون من مردی وجود داره که کسی فکرشو نمیکنه
مشتمو بردم سمت صورتش که دستمو گرفت و پیچوندش و منو آورد سمت خودش و آروم دم گوشم گفت:تو نمیتونی به من غلبه کنی
عصبانی تر شدم و پامو بلند کردم و زدم تو شکمش که برگشت عقب الان من آزاد بودم به سمتش هجوم اوردم پامو بلند کردم و دوباره به شکمش لگد زدم قدمی رفت عقب بعدش پامو بردم بالا و چرخیدم و با پا زدم تو صورتش(هست وقتی یکم میپرن تو هوا و میچرخن و با پا میزنن تو صورت منظورم اون بود امیدوارم فهمیده باشید)
اومدم بازم با پا بزنمش که پامو گرفت و منو زد به زمین،درد بدی توی کمرم پیچید تا خواستم بلند بشم اومد پاشو محکم به شکمم فشار داد
خیلی درد داشتم اما من کم نمیارم مشتامو محکم به پاش میکوبیدم اما انگار نه انگار،پاشو از رو شکمم برداش و لگدی به پهلوم زد که کمی اونورتر رفتم
درد،درد همه جامو گرفته بود انگار دیگه توانایی نداشتم
که صدایی منو به خودم اورد
جونگکوک:اما سوهی ای که من میشناسم با چندتا لگد ناچیز تسلیم نمیشه
سوهی:انگار از حرفاش انرژی گرفته بودم،همه ی تواناییمو جمع کردم و بلند شدم،اومد بهم مشت بزنه که دستشو گرفتم و پیچوندم به سمت کمرش و دم گوشش گفتم:من قوی تر از چیزی ام که فک میکنی گورخر بی ارزش
بعدش محکم زدم تو کمرش و انداختمش زمین رو شکمش نشستم و مشتامو محکم به صورتش میزدم...با دستاش منو هل داد اونور و شروع کرد سرفه کردن بهش اجازه ندادم و بلند شدم چندین لگد به پهلوش زدم بعد محکم پامو روی شکمش فشار دادم که ناله ای از سر درد کرد:تو با انجام اینکار(منظورش قتله)و در افتادن با من دروازه ی جهنمت رو با دستای خودت باز کردی
بعد دیگه ولش کردم و به افراد اشاره کردم دستگیرش کنن و داشتم میرفتم سمت جونگکوک که صدای لونا دراومد:جونگکوککککککککککککککک مواظب باش
تا سرمو برگردوندم دیدم همون گورخر تفنگش رو به سمت جونگکوک نشونه گرفته،اون شلیک میکنه وقت نبود برم تفنگ رو از دستش بگیرم،بهترین کار این بود که جونگکوک بندازم اونور
سریع دویدم سمت جونگکوک و انداختمش اونور اما سوزش بدی رو توی پهلوی احساس میکردم
جونگکوک:سوهی داشت میومد سمتم که اون فرد خواست بهم شلیک کنه سوهی تا اومد منو بندازه اونور اون خر گراز شلیک کرد و تیر به پهلوی سوهی خورد
س..سوهی ت..تیر خ..خورد:سوهییییییییییی یاااااااا سوهیاااااااااااااا ببینمت چشماتو نبند سوهییییییییییی نبند چشماتو نبند بیدار شو منو نگاه کنه نهههههههههه
راوی:بقیه اعضا هم اومدن دور سوهی خوشبختانه یونگی زود دست به کار شد و به آمبولانس زنگ زد و بقیه گریه میکردن سوهی همونطور که چشماش رو به زور باز نگه داشته بود گفت:ن..نزارید...اون...عوضی....فرار ...کنه
و دیگه جز سیاهی چیزی نفهمید و بیهوش شد لونا و تهیونگ و یونگی رفتن سراغ اون دستیار قاتله اما پیداش نکردن پس به نیرو های پلیسی گزارش دادن که دنبالش برن و خودشونم اطراف رو گشتن اما نبودش انگاری آب شده رفته تو زمین
۴.۹k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.