رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۱۵
جونگکوک: اینا چرا اینطورین؟همه ی اعضا رو گرفتن و تفنگ گذاشتن رو سرشون و سوهی متعجب به منظره رو به روش نگاه میکنه
نه من باید کاری کنم نباید دست به سینه بشینن و نگاه کنم،تفنگم رو از داخل شلوارم دراوردم و وارد گاراژ شدم
سوهی:گرفتنشون،اووووووف شت نقشه B ما هم با گذاشتن احتمال اینکه مارو بگیرن صورت گرفت و اینطوره که هرکدوم از اعضا توی کفشاشون ی چاقو دارن و با استفاده از چاقو هماهنگ برمیگردن و دست فرد رو زخمی میکنن و از این فرصت استفاده میکنن و تفنگ هاشونو میبرن اما با اومدن جونگکوک همه جی خراب شد
جونگکوک:همین الان همه اشونو ول کنین قبل از اینکه شلیک کنم
سیاهپوش:هه(پوزخند)شلیک کن دیگه منتظرتم،میخوام ببینم چطور شلیک میکنی
جونگکوک:طوری که نتونی از جات تکون بخوری
سیاهپوش:اووووو پس شلیک کن
سوهی:جونگکوک مصمم بود اما واقعا وقتش نبود اون جدی و محکم حرفاش رو میزد لبخندی از سر دیدن یک جونگکوک عاقل و قوی زدم و تا اومدم حرفی بزنم یک نفر ظاهر شد که با اون سیاهپوشا فرق میکنه انگاری رئیسشونه،فک کنم همون خر دستیار قاتله
توی یک حرکت کاملا ناگهانی جونگکوک رو از گردنش گرفت و اسلحه رو روسرش
از اونور همه ی اعضا نقشه رو انجام دادن و جاهاشونو با سیاهپوشا عوض کردن همونطور که توقع داشتم دستاشونو زخمی کردن و تفنگ هارو بردن و گذاشتن رو سرشون لبخندی از سر تیز بودنشون زدم و رومو ازشون گرفتم و نگاهمو به دستیار دوختم
با همون لبخندم گفتم:به نظرت میتونی کاری کنی؟تو و همه ی افراد زیر محاصره ی ما هستید!یونو؟(یونو رو با لحن مسخره ای گفت)
لبخندشو از زیر ماسکش حس کردم که به حرف اومد:به نظرت من میتونم اینقدر ضعیف باشم
که تفنگ رو محکم به شونه جونگکوک زد و جونگکوک هم از درد نشست رو زمین و ناله کرد
لبخندمو قورت دادم و با اخم کاملا جدی بهش گفتم:میدونی چیه؟من هیچوقت با غریبه ای مهربون نبودم و کاملا خشن بودم مخصوصا اگه مرد باشه،پس خودتو آماده کن
بهش اجازه حرف ندادم و با قدم های محکم به سمتش میرفتم
دستیار قاتل:به نفعشه جلوتر نیای،میدونی میتونم راحت بکشمش
سوهی:تو اینکار رو نمیکنی،چون من اجازشو بهت نمیدم
دستیار خره:کی از تو اجازه خواست؟مطمئن باش من اجازه میدم و هیچوقت اجازه نمیگیرم
سوهی:مطمئن باش قدرتم اونقدر زیاده که به فکرت نمیرسه
دیگه نزاشتم حرفی بزنه و رفتم سمتش با خونسردی نگام میکرد توی دلم برام عجیب بود اما به رو نمیووردم،دست جونگکوک رو گرفتم و سمت خودم کشوندمش،خیلی عجیب بود که هیچ حرکتی از خودش نشون نمیداد و جلومو نمیگرفت حتی تهدید هم نکرد، این دیگه کیه؟
سیاهپوش:هرچقدر هم مقاومت کنی اما علامت سوالهای توی دلت راهشونو به بیرون کشیدن
خب بزار جوابتو بدم من همه چی رو درباره تو و خیلی مشتاق دیدارت بودم الان هم که دیدمت میخوام باهات ی جنگ داشته باشم
سوهی:با کمال میل
دلیل کاراشو درک نمیکردم اما میفهمم چخبره،پس جنگ میخواد اوکی جنگ هم جنگ من آماده ی آماده ام
#اسمان_شب
#BTS
#part:۱۵
جونگکوک: اینا چرا اینطورین؟همه ی اعضا رو گرفتن و تفنگ گذاشتن رو سرشون و سوهی متعجب به منظره رو به روش نگاه میکنه
نه من باید کاری کنم نباید دست به سینه بشینن و نگاه کنم،تفنگم رو از داخل شلوارم دراوردم و وارد گاراژ شدم
سوهی:گرفتنشون،اووووووف شت نقشه B ما هم با گذاشتن احتمال اینکه مارو بگیرن صورت گرفت و اینطوره که هرکدوم از اعضا توی کفشاشون ی چاقو دارن و با استفاده از چاقو هماهنگ برمیگردن و دست فرد رو زخمی میکنن و از این فرصت استفاده میکنن و تفنگ هاشونو میبرن اما با اومدن جونگکوک همه جی خراب شد
جونگکوک:همین الان همه اشونو ول کنین قبل از اینکه شلیک کنم
سیاهپوش:هه(پوزخند)شلیک کن دیگه منتظرتم،میخوام ببینم چطور شلیک میکنی
جونگکوک:طوری که نتونی از جات تکون بخوری
سیاهپوش:اووووو پس شلیک کن
سوهی:جونگکوک مصمم بود اما واقعا وقتش نبود اون جدی و محکم حرفاش رو میزد لبخندی از سر دیدن یک جونگکوک عاقل و قوی زدم و تا اومدم حرفی بزنم یک نفر ظاهر شد که با اون سیاهپوشا فرق میکنه انگاری رئیسشونه،فک کنم همون خر دستیار قاتله
توی یک حرکت کاملا ناگهانی جونگکوک رو از گردنش گرفت و اسلحه رو روسرش
از اونور همه ی اعضا نقشه رو انجام دادن و جاهاشونو با سیاهپوشا عوض کردن همونطور که توقع داشتم دستاشونو زخمی کردن و تفنگ هارو بردن و گذاشتن رو سرشون لبخندی از سر تیز بودنشون زدم و رومو ازشون گرفتم و نگاهمو به دستیار دوختم
با همون لبخندم گفتم:به نظرت میتونی کاری کنی؟تو و همه ی افراد زیر محاصره ی ما هستید!یونو؟(یونو رو با لحن مسخره ای گفت)
لبخندشو از زیر ماسکش حس کردم که به حرف اومد:به نظرت من میتونم اینقدر ضعیف باشم
که تفنگ رو محکم به شونه جونگکوک زد و جونگکوک هم از درد نشست رو زمین و ناله کرد
لبخندمو قورت دادم و با اخم کاملا جدی بهش گفتم:میدونی چیه؟من هیچوقت با غریبه ای مهربون نبودم و کاملا خشن بودم مخصوصا اگه مرد باشه،پس خودتو آماده کن
بهش اجازه حرف ندادم و با قدم های محکم به سمتش میرفتم
دستیار قاتل:به نفعشه جلوتر نیای،میدونی میتونم راحت بکشمش
سوهی:تو اینکار رو نمیکنی،چون من اجازشو بهت نمیدم
دستیار خره:کی از تو اجازه خواست؟مطمئن باش من اجازه میدم و هیچوقت اجازه نمیگیرم
سوهی:مطمئن باش قدرتم اونقدر زیاده که به فکرت نمیرسه
دیگه نزاشتم حرفی بزنه و رفتم سمتش با خونسردی نگام میکرد توی دلم برام عجیب بود اما به رو نمیووردم،دست جونگکوک رو گرفتم و سمت خودم کشوندمش،خیلی عجیب بود که هیچ حرکتی از خودش نشون نمیداد و جلومو نمیگرفت حتی تهدید هم نکرد، این دیگه کیه؟
سیاهپوش:هرچقدر هم مقاومت کنی اما علامت سوالهای توی دلت راهشونو به بیرون کشیدن
خب بزار جوابتو بدم من همه چی رو درباره تو و خیلی مشتاق دیدارت بودم الان هم که دیدمت میخوام باهات ی جنگ داشته باشم
سوهی:با کمال میل
دلیل کاراشو درک نمیکردم اما میفهمم چخبره،پس جنگ میخواد اوکی جنگ هم جنگ من آماده ی آماده ام
۳۴.۷k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.