40
40
رفتم ببینم چی میگن
ا/ت: بیا امروز باهم بریم بیرون
تهیونگ: نه عزیزم امشب خیلی کار دارم بیمارستانم بزار فردا میریم
ا/ت: باشه
تهیجون: چیمیگید شما دوتا؟
تهیونگ: درمورد فیلم امروزی بود
تهجون: ا/ت تاحالا با من هم فیلم ندیده
تهیونگ: من فک میکردم خیلی صمیمی هستید
تهجون: نه اینجوری نیست فک کنم شما دوتا خیلی صمیمی هستید
ا/ت: الان که چیزی نشده
تهجون: ا/ت من واقعا دوست دارم
تهیونگ: الان این اعترافت چه دلیلی داره؟
تهجون: همینجوری خواستم بگم که ا/ت بدونه او ماله منه و امیدوارم اوهم به من همچین حسی داشته باشه
تهیونگ: ا/ت تا کی اینجایی؟
ا/ت: الان باید برم
تهجون: چرا؟ اگه خجالت میکشی از تهیونگ مشکلی نیست میتونه بره
ا/ت: نه نه اینطور نیست واقعا کار دارم باید برم
تهیونگ: منم باید برم بیمارستان میرسونمت
ا/ت: همم باشه خدافظ
تهجون: خدافظ
من دارم به ا/ت علاقمند میشم و اینکه باید بفهمم تهیونگ و ا/ت باهم چه رابطه ای دارن
ا/ت
تهیونگ: فک نمیکنی شک میکنه
ا/ت: نمیدونم یعنی تا الان نفهمیده عکس پاک شده
تهیونگ: فهمیده نمیخواد بگه
ا/ت:تو حسودی نمیکنی وقتی من نقش دوست دخترشو بازی میکنم
تهیونگ: چرا باید حسودی کنم
ا/ت: خب تا جایی که یادم میاد خودت گفتی که از زن های بازیگر خوشت نمیاد
تهیونگ: کی گفتم؟
ا/ت: خب یه بار ازت پرسیدم دلت میخواد با یه دختر بازیگر ازدواج کنی گفتی که نه
تهیونگ: اها خب تغییر کردم الان و اینکه تو بازیگر نیستی
ا/ت: خب هیچی ولش کن ولی من بودم حسودی میکردم که تو با دختر دیگه ای باشی
تهیونگ: من حسودی نمیکنم توهم نکن یه لحظه صب کن گوشیم زنگ میخوره الو
دوباره صدای اون دختره بود
تهیونگ: باشه امشبم میام پیشت مثل دیشب باهم فیلم ببینیم خب من الان نمیتونم حرف بزنم بعد بهت زنگ میزنم خدافظ
#فیک
#سناریو
رفتم ببینم چی میگن
ا/ت: بیا امروز باهم بریم بیرون
تهیونگ: نه عزیزم امشب خیلی کار دارم بیمارستانم بزار فردا میریم
ا/ت: باشه
تهیجون: چیمیگید شما دوتا؟
تهیونگ: درمورد فیلم امروزی بود
تهجون: ا/ت تاحالا با من هم فیلم ندیده
تهیونگ: من فک میکردم خیلی صمیمی هستید
تهجون: نه اینجوری نیست فک کنم شما دوتا خیلی صمیمی هستید
ا/ت: الان که چیزی نشده
تهجون: ا/ت من واقعا دوست دارم
تهیونگ: الان این اعترافت چه دلیلی داره؟
تهجون: همینجوری خواستم بگم که ا/ت بدونه او ماله منه و امیدوارم اوهم به من همچین حسی داشته باشه
تهیونگ: ا/ت تا کی اینجایی؟
ا/ت: الان باید برم
تهجون: چرا؟ اگه خجالت میکشی از تهیونگ مشکلی نیست میتونه بره
ا/ت: نه نه اینطور نیست واقعا کار دارم باید برم
تهیونگ: منم باید برم بیمارستان میرسونمت
ا/ت: همم باشه خدافظ
تهجون: خدافظ
من دارم به ا/ت علاقمند میشم و اینکه باید بفهمم تهیونگ و ا/ت باهم چه رابطه ای دارن
ا/ت
تهیونگ: فک نمیکنی شک میکنه
ا/ت: نمیدونم یعنی تا الان نفهمیده عکس پاک شده
تهیونگ: فهمیده نمیخواد بگه
ا/ت:تو حسودی نمیکنی وقتی من نقش دوست دخترشو بازی میکنم
تهیونگ: چرا باید حسودی کنم
ا/ت: خب تا جایی که یادم میاد خودت گفتی که از زن های بازیگر خوشت نمیاد
تهیونگ: کی گفتم؟
ا/ت: خب یه بار ازت پرسیدم دلت میخواد با یه دختر بازیگر ازدواج کنی گفتی که نه
تهیونگ: اها خب تغییر کردم الان و اینکه تو بازیگر نیستی
ا/ت: خب هیچی ولش کن ولی من بودم حسودی میکردم که تو با دختر دیگه ای باشی
تهیونگ: من حسودی نمیکنم توهم نکن یه لحظه صب کن گوشیم زنگ میخوره الو
دوباره صدای اون دختره بود
تهیونگ: باشه امشبم میام پیشت مثل دیشب باهم فیلم ببینیم خب من الان نمیتونم حرف بزنم بعد بهت زنگ میزنم خدافظ
#فیک
#سناریو
۲۳.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.