39
39
رسیدیم خونه
پ: دستت درد نکنه
تهیونگ: 😊ا/ت تو یه لحظه صبر کن
ا/ت: باشه چرا؟
تهیونگ: ا/ت من شنیدم تهجون بهت زنگ زد چی گفت؟
ا/ت: گفت فردا برم پیشش فک کنم مامان و بابات اومدن
تهیونگ: نزار ببیننت
ا/ت: چرا؟
تهیونگ: همینکه گفتم
ا/ت: باشه تو الان کجا میری؟
تهیونگ: میرم خونه
ا/ت: باشه مراقب خودت باش
تهیونگ: خدافظ
ا/ت: خدافظ
فردا
لباسمو عوض کردم و رفتم پیش تهجون
تق تق تق
تهیونگ: اومدم
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: ا/ت تویی بیا داخل
ا/ت: تهجون نیست؟
تهیونگ: نه تنهام رفته کار داشت گفت یه ساعت دیگه میاد تو بیا داخل
ا/ت: باشه
تهیونگ: چندمین باره اومدی اینجا؟
ا/ت: دومین
تهیونگ: واقعا
ا/ت: اره
تهیونگ: بیا بشین
ا/ت: باشه
تهیونگ: مامان و بابام زنگ زدن گفتن امروز نمیان
ا/ت: فقط میخوان مارو دروغ بگن😂
تهیونگ: شاید
ا/ت: خب الان چیکار کنیم
تهیونگ: نمیدونم
ا/ت: قبل تر که باهم نبودیم همه کار میکردیم
تهیونگ: فیلم بزارم نگاه کنیم
ا/ت: همم باشه
یک ساعت بعد
ا/ت: چقدر دیگه داره؟
تهیونگ: حدود نیم ساعت دیگه
تق تق تق
ا/ت: فک کنم اومد
تهیونگ: میرم دروباز کنم
ا/ت: باشه
چند دقیقه بعد
تهجون: ا/ت اینجایی
ا/ت: اره اومدم خودت دیشب زنگ زدی
تهیونگ: زود اومدی؟
تهجون: اره کارم سریع تموم شد من نبودم چیکار میکردید؟
تهیونگ: فیلم میدیدم
تهجون: چه سریع صمیمی شدید
تهجون
تهجون: شما بشنید من الان برمیگردیم
رفتم تو اتاقم خواستم گوشیم رو بزنم به شارژ وایی تو ماشین جا گذاشتم ایرادی نداره میرم از وسایل تهیونگ برمیدارم رفتم تو اتاقش کشو میزشو باز کردم اِ اینجاست بعد یه عکس از تهیونگ دیدم تا از تهیونگ و ا/تس یعن اینا چند ساله همو میشناسن
#فیک
#سناریو
رسیدیم خونه
پ: دستت درد نکنه
تهیونگ: 😊ا/ت تو یه لحظه صبر کن
ا/ت: باشه چرا؟
تهیونگ: ا/ت من شنیدم تهجون بهت زنگ زد چی گفت؟
ا/ت: گفت فردا برم پیشش فک کنم مامان و بابات اومدن
تهیونگ: نزار ببیننت
ا/ت: چرا؟
تهیونگ: همینکه گفتم
ا/ت: باشه تو الان کجا میری؟
تهیونگ: میرم خونه
ا/ت: باشه مراقب خودت باش
تهیونگ: خدافظ
ا/ت: خدافظ
فردا
لباسمو عوض کردم و رفتم پیش تهجون
تق تق تق
تهیونگ: اومدم
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: ا/ت تویی بیا داخل
ا/ت: تهجون نیست؟
تهیونگ: نه تنهام رفته کار داشت گفت یه ساعت دیگه میاد تو بیا داخل
ا/ت: باشه
تهیونگ: چندمین باره اومدی اینجا؟
ا/ت: دومین
تهیونگ: واقعا
ا/ت: اره
تهیونگ: بیا بشین
ا/ت: باشه
تهیونگ: مامان و بابام زنگ زدن گفتن امروز نمیان
ا/ت: فقط میخوان مارو دروغ بگن😂
تهیونگ: شاید
ا/ت: خب الان چیکار کنیم
تهیونگ: نمیدونم
ا/ت: قبل تر که باهم نبودیم همه کار میکردیم
تهیونگ: فیلم بزارم نگاه کنیم
ا/ت: همم باشه
یک ساعت بعد
ا/ت: چقدر دیگه داره؟
تهیونگ: حدود نیم ساعت دیگه
تق تق تق
ا/ت: فک کنم اومد
تهیونگ: میرم دروباز کنم
ا/ت: باشه
چند دقیقه بعد
تهجون: ا/ت اینجایی
ا/ت: اره اومدم خودت دیشب زنگ زدی
تهیونگ: زود اومدی؟
تهجون: اره کارم سریع تموم شد من نبودم چیکار میکردید؟
تهیونگ: فیلم میدیدم
تهجون: چه سریع صمیمی شدید
تهجون
تهجون: شما بشنید من الان برمیگردیم
رفتم تو اتاقم خواستم گوشیم رو بزنم به شارژ وایی تو ماشین جا گذاشتم ایرادی نداره میرم از وسایل تهیونگ برمیدارم رفتم تو اتاقش کشو میزشو باز کردم اِ اینجاست بعد یه عکس از تهیونگ دیدم تا از تهیونگ و ا/تس یعن اینا چند ساله همو میشناسن
#فیک
#سناریو
۵۰.۵k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.