3۸
3۸
ا/ت:بله؟
عمو: ازدواج
یه نگاهی به تهیونگ کردم
زن عمو: عروس خوشگلم چیزی شده؟
ا/ت: عروس؟ مامان چیزی شده؟
م: نه عزیزم نظرت چیه؟
ا/ت: کی این تصمیم گرفت؟
عمو: جیسون گفته که خیلی وقته ازت خوشش میاد ماهم قبول کردیم گفتیم کی بهتر از تو
بلند شدم
ا/ت: از همه عذر خواهی میکنم ولی من نمیتونم قبول کنم
پ: چرا؟ به چه دلیل؟
ا/ت: توهین نیست ولی من از جیسون خوشم نمیاد نه اینکه ازش متنفرم دوسش دارم ولی عاشقش نیستم
پ: ا/ت تو واقعا جدی هستی؟
ا/ت: اره
پ: ا/ت
ا/ت: بابا این نظر واقعیه منه شما که نمیخواید منو مجبور کنید
پ:نه باشه عزیزم
جیسون: ا/ت نکنه پسر دیگه ای هست منو رد کردی
تهیونگ: ا/ت تورو رد کرد گفت چون عاشقت نیست پس تو تو زندگی شخصیش دخالت نکن
جیسون: تو کی باشی که دخالت میکنی تد باید از خانواده ما تشکر کنی بخاطر اینکه به این جا رسیدی
تهیونگ: من تا اخر عمرم از عمو جان و خاله جان تشکر میکنم من الان اومدم چون خودمو جزء این خانواده میدونم
جیسون: تو تا وقتی کت پدر و مادر نداشتی جز این خانواده بودی ولی الان پدرو مادرتو پیدا کردی چرا اومدی اینجا
ا/ت:این دیگه به تو ربطی نداره عذاب وجدان داشتم که ردت کردم ولی الان خوشحالم بابا
پ: جانم
ا/ت: بریم
عمو:خدافظ
پ: خدافظ
از اونجا رفتیم تو راه برگشت بودیم گوشیم زنگ خورد
ا/ت: الو
تهجون: سلام
ا/ت: سلام
تهیجون: میشناسی منو؟
ا/ت: اره تهجونی
تهجون: فردا بیا به ادرسی که برات میفرستک
ا/ت: باشه
#فیک
#سناریو
ا/ت:بله؟
عمو: ازدواج
یه نگاهی به تهیونگ کردم
زن عمو: عروس خوشگلم چیزی شده؟
ا/ت: عروس؟ مامان چیزی شده؟
م: نه عزیزم نظرت چیه؟
ا/ت: کی این تصمیم گرفت؟
عمو: جیسون گفته که خیلی وقته ازت خوشش میاد ماهم قبول کردیم گفتیم کی بهتر از تو
بلند شدم
ا/ت: از همه عذر خواهی میکنم ولی من نمیتونم قبول کنم
پ: چرا؟ به چه دلیل؟
ا/ت: توهین نیست ولی من از جیسون خوشم نمیاد نه اینکه ازش متنفرم دوسش دارم ولی عاشقش نیستم
پ: ا/ت تو واقعا جدی هستی؟
ا/ت: اره
پ: ا/ت
ا/ت: بابا این نظر واقعیه منه شما که نمیخواید منو مجبور کنید
پ:نه باشه عزیزم
جیسون: ا/ت نکنه پسر دیگه ای هست منو رد کردی
تهیونگ: ا/ت تورو رد کرد گفت چون عاشقت نیست پس تو تو زندگی شخصیش دخالت نکن
جیسون: تو کی باشی که دخالت میکنی تد باید از خانواده ما تشکر کنی بخاطر اینکه به این جا رسیدی
تهیونگ: من تا اخر عمرم از عمو جان و خاله جان تشکر میکنم من الان اومدم چون خودمو جزء این خانواده میدونم
جیسون: تو تا وقتی کت پدر و مادر نداشتی جز این خانواده بودی ولی الان پدرو مادرتو پیدا کردی چرا اومدی اینجا
ا/ت:این دیگه به تو ربطی نداره عذاب وجدان داشتم که ردت کردم ولی الان خوشحالم بابا
پ: جانم
ا/ت: بریم
عمو:خدافظ
پ: خدافظ
از اونجا رفتیم تو راه برگشت بودیم گوشیم زنگ خورد
ا/ت: الو
تهجون: سلام
ا/ت: سلام
تهیجون: میشناسی منو؟
ا/ت: اره تهجونی
تهجون: فردا بیا به ادرسی که برات میفرستک
ا/ت: باشه
#فیک
#سناریو
۱۴.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.