𝓟𝓪𝓻𝓽 25 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 25 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
از وقتی مرت اون حرفارو بهم زد فکرم مشغوله نمیتونم درست فکر کنم نمیتونم خودمو جمع و جور کنم حرفاش همش تو سرم اکو میشد دیدمش توی آشپزخونه بود داشت غذا میخورد وقتی میبینمش دلم میریزه ولی وقتی یاد حرف مرت میوفتم عذاب وجدان میگیرم
داشت با آجوما حرف میزد و میخندید یهو چشمش افتاد به من پاشد و سرشو انداخت پایین
ا/ت : آقا کاری دارید؟
جانگکوک : نه به کارتون برسید
با قدمای بلند از اونجا فاصله گرفتم نه نباید حالم بد باشه امروز تولد آیشس باید خوشحال باشم پس چرا حس میکنم یه چیزی کمه یه حس کمبود دارم داشتم میرفتم سمت اتاقم که گوشیم زنگ خورد برداشتم پلین بود فقط تو کم بودی آره؟ تماسو وصل کردم
جانگکوک : چیه چرا زنگ زدی
پلین : سلامم نمیدی؟
جانگکوک : کارتو بگو
پلین : برای امشب منم دعوتم پول ندارم لباس بگیرم برام پول بفرست
باز شروع کرد
جانگکوک : نه بابا دیگه چیزی نمیخوای؟ میخوای ماشین شخصی بفرستم دم خونت؟
پلین : نه فعلا لازم ندارم فعلا فقط لباس بازم دارم
چقدر پروعه
( پلین دختر پدر و مادر ناتنیه جانگکوک است یعنی خواهر ناتنیش )
جانگکوک : باشه میریزم
پلین : خوبه مرسی پس شب میبینمت
گوشی رو قط کردم و در اتاقمو باز کردم رفتم داخل درو بستم و رفتم سمت پنجره به حیاط نگاه کردم فوقالعاده بود تا حالا جشن به این قشنگی ندیده بودم معلومه کار ا/ته
حتی اسمشم که میارم تپش قلبم شدت میگیره آخ ا/ت تو با من چیکار کردی
رفتم سمت حموم و یه دوش نیم ساعته گرفتم لباسامو عوض کردم یه پیرهن دکمه دار مشکی با یه کت مشکی عطر مخصوص خودمو زدم تو آیینه به خودم نگاه کردم خیلی شیک شده بودم فقط یه چیزی کم بود اونم عینکم بود اونو هم برداشتم و زدم( عینک آفتابی نه عینک مخصوص مطالعه ولی نه نزدیک بینه نه دور بین یه عینک ساده و معمولی)
عالی شده بودم رفتم پایین به همه نگاه کردم تقریبا همه اومده بودن سر نیز همه رفتم به همه سلام کردم چشمم خود به خود همه جا دنبال یکی میگشت چرا نبودش کجاس پس رفتم سمت حیاط شاید اونجا داره کار میکنه اما کسی تو حیاط نبود رفتم سمت آجوما
جانگکوک : آجوما ا/ت کجاس
آجوما : تو آشپزخونس پسرم داره بهم کمک میکنه
جانگکوک : باشه ممنونم
رفتم سمت آشپزخونه دیدمش اونجا بود پشتش به من بود منو نمیدید داشت آواز میخوند باورم نمیشه انقدر صداش خوب باشه شرینی هارو تو ظرف میچید رفتم پشتش وایسادم چون تم تولد سفید مشکی بود مهمونا میتونستن یا سفید بپوشن یا مشکی لباسی که برای آجوما و ا/ت در نظر گرفته شده بود لباس سفید و دامن مشکی بود لباسشو گزاشته بود تو دامنش خیلی بهش میومد چرا هر چی میپوشه بهش میاد
جانگکوک: کمک نمیخوای
ترسید برگشت سمتم
ا/ت : آ آقا شما اینجا
نزاشتم حرفش تموم بشه
جانگکوک : چرا باهام رسمی حرف میزنی
ا/ت : چون شما رئیسمید
رفتم جلوتر
جانگکوک : مگه نگفتم فقط وقتی که کسی هست رئیستم وقتی تنهاییم لازم نیست باهام رسمی حرف بزنی
ا/ت : ب باشه
جانگکوک : خب کمک میخوای؟
ا/ت : ن نه
جانگکوک : فکر کنم به کمک نیاز داشته باشی چون از اونجایی که من اینارو میبینم خیلی زیادن
ا/ت : نه خودم حلش میکنم
جانگکوک : باشه خودت حلش کن ولی منم حلش میکنم
بهم خندید باعث شد منم بخندم
ا/ت : هرجور راحتید یعنی منظورم اینه که هر جور راحتی
جانگکوک : باشه
رفتم بغلش وایسادم
جانگکوک : خب باید چیکار کنم؟
ا/ت : این شیرینی های هم شکل رو بچین توی بشقاب
جانگکوک : چقدر آسون
ا/ت : الان میفهمی آسون یعنی چی
جانگکوک : نه بابا خیلی راحته
ا/ت : امتحانش مجانیه
خودش داشت انجام میداد منم نگاه کردم یاد گرفتم اولین شیرینی رو که برداشتم از وسط نصف شد و افتاد
جانگکوک : عه من که کاری نکردم
بهش نگاه کردم داشت میخندید
جانگکوک : چرا میخندی نخند دیگه باور کن من کاری نکردم
ا/ت : نباید از پایینش بگیری از وسط نصف میشه باید از وسطش بگیری
جانگکوک : خب نگفته بودی
ا/ت : الان گفتم
شیرینی ای که نصف شده بودو برداشتم نصفشو دادم بهش نصفشم خودم خوردم
شیرینی دوم رو از وسط برداشتم و گزاشتم توی ظرف نشکست برام دست زد
ا/ت : آفرین موفق شدی
جانگکوک : آفرین به خودم
اینو که گفتم یه صدایی از پشت اومد هردومون برگشتیم سمتش
مرت : جانگکوک
جانگکوک : عا مرت خوش اومدی
ا/ت : خوش اومدید
مرت : ممنونم جانگکوک با من میای کارت دارم
از این میترسیدم
جانگکوک : البته
برگشتم سمت ا/ت
جانگکوک : میبینمت
ا/ت : خداحافظ
جانگکوک ویو
از وقتی مرت اون حرفارو بهم زد فکرم مشغوله نمیتونم درست فکر کنم نمیتونم خودمو جمع و جور کنم حرفاش همش تو سرم اکو میشد دیدمش توی آشپزخونه بود داشت غذا میخورد وقتی میبینمش دلم میریزه ولی وقتی یاد حرف مرت میوفتم عذاب وجدان میگیرم
داشت با آجوما حرف میزد و میخندید یهو چشمش افتاد به من پاشد و سرشو انداخت پایین
ا/ت : آقا کاری دارید؟
جانگکوک : نه به کارتون برسید
با قدمای بلند از اونجا فاصله گرفتم نه نباید حالم بد باشه امروز تولد آیشس باید خوشحال باشم پس چرا حس میکنم یه چیزی کمه یه حس کمبود دارم داشتم میرفتم سمت اتاقم که گوشیم زنگ خورد برداشتم پلین بود فقط تو کم بودی آره؟ تماسو وصل کردم
جانگکوک : چیه چرا زنگ زدی
پلین : سلامم نمیدی؟
جانگکوک : کارتو بگو
پلین : برای امشب منم دعوتم پول ندارم لباس بگیرم برام پول بفرست
باز شروع کرد
جانگکوک : نه بابا دیگه چیزی نمیخوای؟ میخوای ماشین شخصی بفرستم دم خونت؟
پلین : نه فعلا لازم ندارم فعلا فقط لباس بازم دارم
چقدر پروعه
( پلین دختر پدر و مادر ناتنیه جانگکوک است یعنی خواهر ناتنیش )
جانگکوک : باشه میریزم
پلین : خوبه مرسی پس شب میبینمت
گوشی رو قط کردم و در اتاقمو باز کردم رفتم داخل درو بستم و رفتم سمت پنجره به حیاط نگاه کردم فوقالعاده بود تا حالا جشن به این قشنگی ندیده بودم معلومه کار ا/ته
حتی اسمشم که میارم تپش قلبم شدت میگیره آخ ا/ت تو با من چیکار کردی
رفتم سمت حموم و یه دوش نیم ساعته گرفتم لباسامو عوض کردم یه پیرهن دکمه دار مشکی با یه کت مشکی عطر مخصوص خودمو زدم تو آیینه به خودم نگاه کردم خیلی شیک شده بودم فقط یه چیزی کم بود اونم عینکم بود اونو هم برداشتم و زدم( عینک آفتابی نه عینک مخصوص مطالعه ولی نه نزدیک بینه نه دور بین یه عینک ساده و معمولی)
عالی شده بودم رفتم پایین به همه نگاه کردم تقریبا همه اومده بودن سر نیز همه رفتم به همه سلام کردم چشمم خود به خود همه جا دنبال یکی میگشت چرا نبودش کجاس پس رفتم سمت حیاط شاید اونجا داره کار میکنه اما کسی تو حیاط نبود رفتم سمت آجوما
جانگکوک : آجوما ا/ت کجاس
آجوما : تو آشپزخونس پسرم داره بهم کمک میکنه
جانگکوک : باشه ممنونم
رفتم سمت آشپزخونه دیدمش اونجا بود پشتش به من بود منو نمیدید داشت آواز میخوند باورم نمیشه انقدر صداش خوب باشه شرینی هارو تو ظرف میچید رفتم پشتش وایسادم چون تم تولد سفید مشکی بود مهمونا میتونستن یا سفید بپوشن یا مشکی لباسی که برای آجوما و ا/ت در نظر گرفته شده بود لباس سفید و دامن مشکی بود لباسشو گزاشته بود تو دامنش خیلی بهش میومد چرا هر چی میپوشه بهش میاد
جانگکوک: کمک نمیخوای
ترسید برگشت سمتم
ا/ت : آ آقا شما اینجا
نزاشتم حرفش تموم بشه
جانگکوک : چرا باهام رسمی حرف میزنی
ا/ت : چون شما رئیسمید
رفتم جلوتر
جانگکوک : مگه نگفتم فقط وقتی که کسی هست رئیستم وقتی تنهاییم لازم نیست باهام رسمی حرف بزنی
ا/ت : ب باشه
جانگکوک : خب کمک میخوای؟
ا/ت : ن نه
جانگکوک : فکر کنم به کمک نیاز داشته باشی چون از اونجایی که من اینارو میبینم خیلی زیادن
ا/ت : نه خودم حلش میکنم
جانگکوک : باشه خودت حلش کن ولی منم حلش میکنم
بهم خندید باعث شد منم بخندم
ا/ت : هرجور راحتید یعنی منظورم اینه که هر جور راحتی
جانگکوک : باشه
رفتم بغلش وایسادم
جانگکوک : خب باید چیکار کنم؟
ا/ت : این شیرینی های هم شکل رو بچین توی بشقاب
جانگکوک : چقدر آسون
ا/ت : الان میفهمی آسون یعنی چی
جانگکوک : نه بابا خیلی راحته
ا/ت : امتحانش مجانیه
خودش داشت انجام میداد منم نگاه کردم یاد گرفتم اولین شیرینی رو که برداشتم از وسط نصف شد و افتاد
جانگکوک : عه من که کاری نکردم
بهش نگاه کردم داشت میخندید
جانگکوک : چرا میخندی نخند دیگه باور کن من کاری نکردم
ا/ت : نباید از پایینش بگیری از وسط نصف میشه باید از وسطش بگیری
جانگکوک : خب نگفته بودی
ا/ت : الان گفتم
شیرینی ای که نصف شده بودو برداشتم نصفشو دادم بهش نصفشم خودم خوردم
شیرینی دوم رو از وسط برداشتم و گزاشتم توی ظرف نشکست برام دست زد
ا/ت : آفرین موفق شدی
جانگکوک : آفرین به خودم
اینو که گفتم یه صدایی از پشت اومد هردومون برگشتیم سمتش
مرت : جانگکوک
جانگکوک : عا مرت خوش اومدی
ا/ت : خوش اومدید
مرت : ممنونم جانگکوک با من میای کارت دارم
از این میترسیدم
جانگکوک : البته
برگشتم سمت ا/ت
جانگکوک : میبینمت
ا/ت : خداحافظ
۱۱۳.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.