پارت 6 فصل 2 بهترین بازیکن 🧋🖤
پارت 6 فصل 2 بهترین بازیکن 🧋🖤
جانگکوک ویو
خوابیدم رو تخت و ات رو بغل کردم
ات:شب بخیر
کوک:شب بخیر
گونشو بوسیدم و خوابیدم
..............
صبح با صدای داد و بیداد بیدار شدم به ا/ت نگاه کردم اونم بیدار شد
ا/ت : بهوش اومده
سریع پاشدم رفتم سمت در
کاترین : این درو باز کنید( با داد )
جانگکوک : صداتو بِبُر
کاترین : آخرش همتونو باهم میکشم
جانگکوک : میبینیم
به پشتم نگاه کردم ا/ت از اتاق اومد بیرون لباساش خیلی شیک بود کجا میخواد بره
ا/ت : تو حواست بهش هست من بازی دارم باید برم
جانگکوک : آره حواسم هست
ا/ت : باشه پس من میرم
جانگکوک : مواظب خودت باش
ا/ت : توهم همینطور خداحافظ
ا/ت ویو
یه بازیه خیلی مهم داشتم باید میرفتم حاضر شدم و از جانگکوک خداحافظی کردم و رفتم بیرون ازم خواسته بود به یه عمارت برم سوار ماشین و شدم و راه افتادم
.................
وقتی رسیدم پیاده شدم به عمارت نگاه کردم یه عمارت با شکوه خیلی بزرگ بود واقعا قشنگ بود یه همچین آدمی چرا میخواد با من بازی کنه رفتم جلوی در و زنگو زدم طولی نکشید که یه خدمتکار درو باز کرد
خدمتکار : بفرمایید با کی کار دارید؟
ا/ت : سلام من برای
حرفم تموم نشده بود که صداش اومد
جانی : اون مهمون منه بزار بیاد داخل
خدمتکار : البته بفرمایید
رفتم داخل بهش نگاه کردم یه مرد 38 یا 39 ساله بود
جانی : بیا داخل
رفتم تو رفت تو سالن روی صندلی جلوی میز نشست
جانی : بیا بشین
بهم زل زده بود رفتم صندلی روبروش نشستم
جانی : با بازیه چی شروع کنیم؟
ا/ت : پاسور
جانی : هوم پاسور...فکر خوبیه
جانی : سر چقدر؟
ا/ت : 2 میلیون یورو
جانی : اووو به کَمم که راضی نیستی خب معلومه بهترین قمار باز ژاپنو اوردم میخوام باهاش بازی کنم طبیعیه
ا/ت : بازی میکنی یا نه؟
جانی : میکنم بازی میکنم
ا/ت : کی شروع میکنه؟
جانی : تو شروع کن
از وقتی اومدم تا الان زل زده بود بهم این چشه
شروع کردم پخش کردن پاسور
......................
آخرای بازی بودیم 2 ژپوند براش مونده بود
با دست آخری که انداختم اونا هم مال من شد بهش پوزخند زدم رد خنده رو ، روی لباش دیدم چرا داره میخنده البته برای یه آدم ثروتمند مثل این خب معلومه 2 میلیون یورو که چیزی نیست
جانی : پولو بیارید
یه کیف اوردن ازشون گرفتم بازش کردم همشون درست بودن پاشدم که برم ولی با حرفی که زد وایسادم
جانی : خوشحال میشم بارم ببینمت
ا/ت : ولی من خوشحال نمیشم
بهم خندید
جانی : وقتی بفهمی من کیم اون موقع خوشحال میشی
ا/ت : چی
خدمتکار اومد
خدمتکار : از این طرف خانم
بهش نگاه کردم با لبخند بهم نگاه میکرد معلوم نیست داره چی میگه
دنبال خدمتکار رفتم
خدمتکار : روز خوبی داشته باشید
رفتم بیرون
جانی ویو
رفتم جلوی پنجره به رفتنش نگاه کردم چقدر دنبالت میگشتم ا/ت اما دیگه هیچ چی نمیتونه مارو از هم جدا کنه دیگه تنهات نمیزارم
جرعه ای از قهوم رو خوردم
امیدوارم دوست داشته باشید 🫂🥺💓
این پارتو خودم نوشتم 🤧🥺🧋
خوشحال میشم کامنت بزارید 🥺🧋🖤
جانگکوک ویو
خوابیدم رو تخت و ات رو بغل کردم
ات:شب بخیر
کوک:شب بخیر
گونشو بوسیدم و خوابیدم
..............
صبح با صدای داد و بیداد بیدار شدم به ا/ت نگاه کردم اونم بیدار شد
ا/ت : بهوش اومده
سریع پاشدم رفتم سمت در
کاترین : این درو باز کنید( با داد )
جانگکوک : صداتو بِبُر
کاترین : آخرش همتونو باهم میکشم
جانگکوک : میبینیم
به پشتم نگاه کردم ا/ت از اتاق اومد بیرون لباساش خیلی شیک بود کجا میخواد بره
ا/ت : تو حواست بهش هست من بازی دارم باید برم
جانگکوک : آره حواسم هست
ا/ت : باشه پس من میرم
جانگکوک : مواظب خودت باش
ا/ت : توهم همینطور خداحافظ
ا/ت ویو
یه بازیه خیلی مهم داشتم باید میرفتم حاضر شدم و از جانگکوک خداحافظی کردم و رفتم بیرون ازم خواسته بود به یه عمارت برم سوار ماشین و شدم و راه افتادم
.................
وقتی رسیدم پیاده شدم به عمارت نگاه کردم یه عمارت با شکوه خیلی بزرگ بود واقعا قشنگ بود یه همچین آدمی چرا میخواد با من بازی کنه رفتم جلوی در و زنگو زدم طولی نکشید که یه خدمتکار درو باز کرد
خدمتکار : بفرمایید با کی کار دارید؟
ا/ت : سلام من برای
حرفم تموم نشده بود که صداش اومد
جانی : اون مهمون منه بزار بیاد داخل
خدمتکار : البته بفرمایید
رفتم داخل بهش نگاه کردم یه مرد 38 یا 39 ساله بود
جانی : بیا داخل
رفتم تو رفت تو سالن روی صندلی جلوی میز نشست
جانی : بیا بشین
بهم زل زده بود رفتم صندلی روبروش نشستم
جانی : با بازیه چی شروع کنیم؟
ا/ت : پاسور
جانی : هوم پاسور...فکر خوبیه
جانی : سر چقدر؟
ا/ت : 2 میلیون یورو
جانی : اووو به کَمم که راضی نیستی خب معلومه بهترین قمار باز ژاپنو اوردم میخوام باهاش بازی کنم طبیعیه
ا/ت : بازی میکنی یا نه؟
جانی : میکنم بازی میکنم
ا/ت : کی شروع میکنه؟
جانی : تو شروع کن
از وقتی اومدم تا الان زل زده بود بهم این چشه
شروع کردم پخش کردن پاسور
......................
آخرای بازی بودیم 2 ژپوند براش مونده بود
با دست آخری که انداختم اونا هم مال من شد بهش پوزخند زدم رد خنده رو ، روی لباش دیدم چرا داره میخنده البته برای یه آدم ثروتمند مثل این خب معلومه 2 میلیون یورو که چیزی نیست
جانی : پولو بیارید
یه کیف اوردن ازشون گرفتم بازش کردم همشون درست بودن پاشدم که برم ولی با حرفی که زد وایسادم
جانی : خوشحال میشم بارم ببینمت
ا/ت : ولی من خوشحال نمیشم
بهم خندید
جانی : وقتی بفهمی من کیم اون موقع خوشحال میشی
ا/ت : چی
خدمتکار اومد
خدمتکار : از این طرف خانم
بهش نگاه کردم با لبخند بهم نگاه میکرد معلوم نیست داره چی میگه
دنبال خدمتکار رفتم
خدمتکار : روز خوبی داشته باشید
رفتم بیرون
جانی ویو
رفتم جلوی پنجره به رفتنش نگاه کردم چقدر دنبالت میگشتم ا/ت اما دیگه هیچ چی نمیتونه مارو از هم جدا کنه دیگه تنهات نمیزارم
جرعه ای از قهوم رو خوردم
امیدوارم دوست داشته باشید 🫂🥺💓
این پارتو خودم نوشتم 🤧🥺🧋
خوشحال میشم کامنت بزارید 🥺🧋🖤
۱۸۴.۹k
۲۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.