*Love at a glance part2*
رسیدیم به فرودگاه پدرم شرکت رو به من و جونگکوک سِپُرد کل قوانین رو گفت و کلی هم تأکید کرد که حواسم به کارکنان شرکت باشه منم جواب دادم:
+ : چشم پدر حواسم به همه چیز هست شما نگران نباشید
@ : ممنونم دخترم من نگران نیستم چون میدونم تو دخترِ منی و حواست به همه چیز هست و همینطور مراقب خودتون باشید
سرمو بوسید و با عموم رفتن منم خداحافظی کردم و با جونگکوک رفتیم سوار ماشین شدیم حدوداً 5 دقیقه هیچ حرفی بینمون زده نشد تا اینکه من سکوتو شکستم و گفتم:
+ : چقدر تو ساکتی بچگیات که اینجوری نبودی
- : پس چجوری بودم اتفاقاً من از بچگی ساکت و آروم بودن برعکس تو
+ : زیر لب گفتم آره تو راست میگی
- : چیزی گفتی؟
+ : آ نه نه چیزی نگفتم
«از زبان جونگکوک:»
{از وقتی دیدمش قلبم یه جوری میشه نه نه امکان ندارد من بخوام عاشق دختر عموم بشم این غیر ممکنه داشتم تو افکار خودم با خودم کلنجار میرفتم که به دستی جلو صورتم تکون خورد خودش بود}
+ : میگم یه ساعته دارم صدات میکنم جواب ندادی داشتی به چی فکر میکردی؟
- : آ هیچی فقط داشتم به پدرم و عمو فکر میکردم چیزه خاصی نبود
- : خیلی خب پس من میرم سر کارم تو ام میتونی بری سر کارت
- : باشه پس موفق باشی
+ : به حرفش خندیدم بدون هیچ حرفی اونجارو ترک کردم
- : نمیدونم به چی خندید وای نکنه سوتی دادم با دستم به پیشونیم زدم و گفتم خاک آبروم رفت (خدا نکنه خاک تو سر اون 😂💔)
«از زبان یونا:»
یه نگاه به ساعت مچیم انداختم وااییییی ساعت 6عصر بود از اتاق کار پدرم اومدم بیرون دیدم هیچکی نیست رفتم پایین رفتم سمت اتاق کار کوک (دوستان کوک تو این شرکت با عموش و پدرش کار میکنه)
دیدم یه عینک مطالعه زده و داره پشت میز با لپتاپ کار میکرد وای خدایا این بشر چقدر جذابه (پس چی چست درآد 😂) یهو از فکر بیرون اومدم و سرمو تکون دادم گفتم عه ببند رفتم جلو و در زدم چون در شیشه ای بود سرشو بالا آوورد و گفت بیا تو رفتم داخل و گفتم :
+ : همهی کارکنا رفتن
- : آره چون کاراشون تموم شده بود و رفتن و اینکه تایم کاری شرکت هم تموم شده
+ : آها خب پس نباید ما ام بریم خونه دیگه؟
- : آ چرا چرا
بلند شد کُتِشو پوشید اومد سمتم یه قدم رفتم عقب که گفت نمیخوای بریم گفتم :
+ : ها آهاا چرا چرا بریم به طرف ماشینامون حرکت کردیم و هرکی به سمت خونه خودش حرکت کرد
بعد از 20مین به خونه رسیدم ماشینمو پارک کردم و رفتم داخل به محض اینکه رفتم تو آجوما اومد سمتم و بهم سلام کرد منم یه خورده رفتم جلو بغلش کردم و گفتم :
+ : سلام آجومااا حالت چطوره
آجوما : سلام دخترم خوبم تو چطوری
+ : ممنونم حالم خوبه فقط انقدر گشنمه که نگو
آجوما : آخ عزیزم بیا اتفاقاً غذارو آماده کردم تا تو لباساتو عوض کنی دست و صورتتو به آب بزنی منم میزو آماده میکنم عزیزم
+ : خیلی ممنونم آجوما
رفتم بالا تو اتاقم لباسامو عوض کردم رفتم داخل سرویس بهداشتی دست و صورتمو شستم و رفتم پایین که دیدم........
سلام خوشگلا اینم از پارت2 امیدوارم که خوشتون اومده باشه منم ممنون میشم که لایک کنید 🫶🫠💓
#تابه-قوانین-ویسگون
+ : چشم پدر حواسم به همه چیز هست شما نگران نباشید
@ : ممنونم دخترم من نگران نیستم چون میدونم تو دخترِ منی و حواست به همه چیز هست و همینطور مراقب خودتون باشید
سرمو بوسید و با عموم رفتن منم خداحافظی کردم و با جونگکوک رفتیم سوار ماشین شدیم حدوداً 5 دقیقه هیچ حرفی بینمون زده نشد تا اینکه من سکوتو شکستم و گفتم:
+ : چقدر تو ساکتی بچگیات که اینجوری نبودی
- : پس چجوری بودم اتفاقاً من از بچگی ساکت و آروم بودن برعکس تو
+ : زیر لب گفتم آره تو راست میگی
- : چیزی گفتی؟
+ : آ نه نه چیزی نگفتم
«از زبان جونگکوک:»
{از وقتی دیدمش قلبم یه جوری میشه نه نه امکان ندارد من بخوام عاشق دختر عموم بشم این غیر ممکنه داشتم تو افکار خودم با خودم کلنجار میرفتم که به دستی جلو صورتم تکون خورد خودش بود}
+ : میگم یه ساعته دارم صدات میکنم جواب ندادی داشتی به چی فکر میکردی؟
- : آ هیچی فقط داشتم به پدرم و عمو فکر میکردم چیزه خاصی نبود
- : خیلی خب پس من میرم سر کارم تو ام میتونی بری سر کارت
- : باشه پس موفق باشی
+ : به حرفش خندیدم بدون هیچ حرفی اونجارو ترک کردم
- : نمیدونم به چی خندید وای نکنه سوتی دادم با دستم به پیشونیم زدم و گفتم خاک آبروم رفت (خدا نکنه خاک تو سر اون 😂💔)
«از زبان یونا:»
یه نگاه به ساعت مچیم انداختم وااییییی ساعت 6عصر بود از اتاق کار پدرم اومدم بیرون دیدم هیچکی نیست رفتم پایین رفتم سمت اتاق کار کوک (دوستان کوک تو این شرکت با عموش و پدرش کار میکنه)
دیدم یه عینک مطالعه زده و داره پشت میز با لپتاپ کار میکرد وای خدایا این بشر چقدر جذابه (پس چی چست درآد 😂) یهو از فکر بیرون اومدم و سرمو تکون دادم گفتم عه ببند رفتم جلو و در زدم چون در شیشه ای بود سرشو بالا آوورد و گفت بیا تو رفتم داخل و گفتم :
+ : همهی کارکنا رفتن
- : آره چون کاراشون تموم شده بود و رفتن و اینکه تایم کاری شرکت هم تموم شده
+ : آها خب پس نباید ما ام بریم خونه دیگه؟
- : آ چرا چرا
بلند شد کُتِشو پوشید اومد سمتم یه قدم رفتم عقب که گفت نمیخوای بریم گفتم :
+ : ها آهاا چرا چرا بریم به طرف ماشینامون حرکت کردیم و هرکی به سمت خونه خودش حرکت کرد
بعد از 20مین به خونه رسیدم ماشینمو پارک کردم و رفتم داخل به محض اینکه رفتم تو آجوما اومد سمتم و بهم سلام کرد منم یه خورده رفتم جلو بغلش کردم و گفتم :
+ : سلام آجومااا حالت چطوره
آجوما : سلام دخترم خوبم تو چطوری
+ : ممنونم حالم خوبه فقط انقدر گشنمه که نگو
آجوما : آخ عزیزم بیا اتفاقاً غذارو آماده کردم تا تو لباساتو عوض کنی دست و صورتتو به آب بزنی منم میزو آماده میکنم عزیزم
+ : خیلی ممنونم آجوما
رفتم بالا تو اتاقم لباسامو عوض کردم رفتم داخل سرویس بهداشتی دست و صورتمو شستم و رفتم پایین که دیدم........
سلام خوشگلا اینم از پارت2 امیدوارم که خوشتون اومده باشه منم ممنون میشم که لایک کنید 🫶🫠💓
#تابه-قوانین-ویسگون
۲.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.