پارت13
پارت13
با دیدن من تعجب کرد خواست بره شمشیرش رو برداره دستش رو گرفتم و گفتم صبر کن و به حرفام گوش کن برگشت و نگام کرد گفتم موزان میخواد دوتا از شیاطین رده بالا رو امشب اینجا بفرسته و هدفشون تویی لطفا با من بیا چهرش عصبی بود و گفت چرا باید به تو اعتماد کنم تو خواهرم رو کشتی گفتم واسم مهم نیست که بهم اعتماد کنی یا نه من میخوام جونت رو نجات بدم با عصبانیت گفت چرا میخوای منو نجات بدی چیزی نگفتم گفت برام مهم نیست اگه قرار باشه بیان من میمونم و از خوانواده و مردم محافظت میکنم گفتم هدف اونا تویی اگه اونا تو رو ببین حمله میکنن اینکه نمیتونستم راضیش کنم عصبانیم میکرد برای همین اول جلو دهنش رو گرفتم بعد با یه دست دیگم چسبوندمش به خودم تا تکون نخوره و با قدرتم رفتم جایی که دورتر از اونجا بود یهو بارون گرفت منم برای اینکه خیس نشیم دنبال یه جا بودم تا اینکه یه جا حالت غار پیدا کردم شینوبو رو ول کردم بر خلاف تفکراتم اصلا حرف نزد و نشست یه گوشه و به بیرو خیره شد چند ساعتی تو سکوت گذشت
شینوبو: همش به این فکر میکردم که چرا همیشه جونم رو نجات میده همش میخواستم دلیلش رو بپرسم گفتم چرا...چرا جونم رو نجات دادی اول یکم مکس کرد و گفت مگه دلیل داره گفتم چون غیر عادیه یه شیطان بخاطر یه انسان جونش رو به خطر بندازه گفت اگه بگم ازت خوشم اومده چی میگی همون لحظه صدای قلبم رو شنیدم گفتم هه تو خواهرم رو کشتی حالا هم میگی نذاشت ادامه حرفم رو بزنم گفت میدونم تاحالا فکر کردی من چرا تو 20 سالگی شیطان شدم گفتم مگه ربطی داره گفت وقتی به دنیا اومدم مردم بخاطر رنگ مو و چشمم فکر میکردن خاصم و میتونم با خدایان در ارتباط باشم ولی من یه بچه عادی بودم والدینم از این فرست استفاده کردن و من معروف شدم مردم هروز میاومدن تا من اونارو با بهشت راهنمایی کنم هه مسخرس مگه نه وقتی 20 سالم شد تصمیم گرفتم شیطان بشم و مردم و به بهشت راهنمایی کنم ولی الان این برعکس خواستم بود من خب از اون روز که دیدم ازت خوشم اومد......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
با دیدن من تعجب کرد خواست بره شمشیرش رو برداره دستش رو گرفتم و گفتم صبر کن و به حرفام گوش کن برگشت و نگام کرد گفتم موزان میخواد دوتا از شیاطین رده بالا رو امشب اینجا بفرسته و هدفشون تویی لطفا با من بیا چهرش عصبی بود و گفت چرا باید به تو اعتماد کنم تو خواهرم رو کشتی گفتم واسم مهم نیست که بهم اعتماد کنی یا نه من میخوام جونت رو نجات بدم با عصبانیت گفت چرا میخوای منو نجات بدی چیزی نگفتم گفت برام مهم نیست اگه قرار باشه بیان من میمونم و از خوانواده و مردم محافظت میکنم گفتم هدف اونا تویی اگه اونا تو رو ببین حمله میکنن اینکه نمیتونستم راضیش کنم عصبانیم میکرد برای همین اول جلو دهنش رو گرفتم بعد با یه دست دیگم چسبوندمش به خودم تا تکون نخوره و با قدرتم رفتم جایی که دورتر از اونجا بود یهو بارون گرفت منم برای اینکه خیس نشیم دنبال یه جا بودم تا اینکه یه جا حالت غار پیدا کردم شینوبو رو ول کردم بر خلاف تفکراتم اصلا حرف نزد و نشست یه گوشه و به بیرو خیره شد چند ساعتی تو سکوت گذشت
شینوبو: همش به این فکر میکردم که چرا همیشه جونم رو نجات میده همش میخواستم دلیلش رو بپرسم گفتم چرا...چرا جونم رو نجات دادی اول یکم مکس کرد و گفت مگه دلیل داره گفتم چون غیر عادیه یه شیطان بخاطر یه انسان جونش رو به خطر بندازه گفت اگه بگم ازت خوشم اومده چی میگی همون لحظه صدای قلبم رو شنیدم گفتم هه تو خواهرم رو کشتی حالا هم میگی نذاشت ادامه حرفم رو بزنم گفت میدونم تاحالا فکر کردی من چرا تو 20 سالگی شیطان شدم گفتم مگه ربطی داره گفت وقتی به دنیا اومدم مردم بخاطر رنگ مو و چشمم فکر میکردن خاصم و میتونم با خدایان در ارتباط باشم ولی من یه بچه عادی بودم والدینم از این فرست استفاده کردن و من معروف شدم مردم هروز میاومدن تا من اونارو با بهشت راهنمایی کنم هه مسخرس مگه نه وقتی 20 سالم شد تصمیم گرفتم شیطان بشم و مردم و به بهشت راهنمایی کنم ولی الان این برعکس خواستم بود من خب از اون روز که دیدم ازت خوشم اومد......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۵.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.