پارت11
پارت11
گفت چیه دلت براش تنگ شده یه شب ندیدیش تو چرت نگی کی بگه گفت دیدی که موزان نزدیک بود به آتیش بکشتت ولی بخاطر صمیمیی تو کوکوشیبو هنوز سالمی تازه کوکوشیبو وقتی قضیه رو بفهمه که واویلا فاتحه ت خوندس گفتم من قبلا هم بهت گفتم من و عشق متضاد همیم اصلا امکان نداره من عاشق بشم اونم عاشق کی یه انسان گفت چه اشکالی داره یه اتفاق جدید گفتم برو بیرون تا خفت نکردم گفت جراتش رو نداری گفتم برو میخوام تنها باشم وقتی رفت بیرون دوباره فکر کردن به اون نذاشت بخوابم تا دم دم های صبح یه چشمام از بی خوابی باز نمیشد و خوابیدم
شینوبو: ساعت تقریبا 5 صبح بود از خواب پریدم چرا اون شیطان اومد تو خوابم چون صبح زود بود نگاه به اطرافم کردم دیدم نزوکو روی زمین خوابیده پتو روش نیست از جام بلند شدم سعی کردم تا بلندش کنم یکم سنگین بود ولی گذاشتمش تو جای خودم و پتو رو روش کشیدم یه نگاه به میتسوری کردم و پتوش رو درست کردم خودمم یه شال انداختم رو شونه ام و رفتم تو حیاط و تو ایوون نشستم و یکم تو فکر فرو رفتم یهو کانائو اومد بیرون گفت عه خواهر جون بیداری گفتم آره بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد تو کجا میری گفت میرم جلبک بگیرم جلبک های صبح زود همیشه تازه و خوشمزه اس گفتم تو راه مراقب باش و ازش خداحافظی کردم بلند شدم و تو ایوون قدم زدم و هی با خودم کلنجار رفتم چرا نمیتونم اون رو از ذهنم بیرون کنم عین کنه چسبیده به مغزم و آرامش ندارم
میتسوری: ساعت نزدیک 6 صبح بود از خواب بیدار شدم دیدم شینوبو نیست از جام بلند شدم و مو هم رو مرتب بستم و رفتم بیرون دیدم شینوبو تو ایوون داره قدم میزنم رفتم پیشش گفتم چیکار میکنی صبح اول صبی گفت هیچی از خواب بیدار شدم خوابم نبرد اومدم یکم هوا بخورم گفتم من گشنمه نظرت چیه بریم یه چیزی بخوریم گفت پس بیا بریم آشپزخونه کانائو گفته بود موچی خریده بریم موچی بخوریم من یه باشه ای گفتم و رفتیم سمت آشپزخونه.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
گفت چیه دلت براش تنگ شده یه شب ندیدیش تو چرت نگی کی بگه گفت دیدی که موزان نزدیک بود به آتیش بکشتت ولی بخاطر صمیمیی تو کوکوشیبو هنوز سالمی تازه کوکوشیبو وقتی قضیه رو بفهمه که واویلا فاتحه ت خوندس گفتم من قبلا هم بهت گفتم من و عشق متضاد همیم اصلا امکان نداره من عاشق بشم اونم عاشق کی یه انسان گفت چه اشکالی داره یه اتفاق جدید گفتم برو بیرون تا خفت نکردم گفت جراتش رو نداری گفتم برو میخوام تنها باشم وقتی رفت بیرون دوباره فکر کردن به اون نذاشت بخوابم تا دم دم های صبح یه چشمام از بی خوابی باز نمیشد و خوابیدم
شینوبو: ساعت تقریبا 5 صبح بود از خواب پریدم چرا اون شیطان اومد تو خوابم چون صبح زود بود نگاه به اطرافم کردم دیدم نزوکو روی زمین خوابیده پتو روش نیست از جام بلند شدم سعی کردم تا بلندش کنم یکم سنگین بود ولی گذاشتمش تو جای خودم و پتو رو روش کشیدم یه نگاه به میتسوری کردم و پتوش رو درست کردم خودمم یه شال انداختم رو شونه ام و رفتم تو حیاط و تو ایوون نشستم و یکم تو فکر فرو رفتم یهو کانائو اومد بیرون گفت عه خواهر جون بیداری گفتم آره بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد تو کجا میری گفت میرم جلبک بگیرم جلبک های صبح زود همیشه تازه و خوشمزه اس گفتم تو راه مراقب باش و ازش خداحافظی کردم بلند شدم و تو ایوون قدم زدم و هی با خودم کلنجار رفتم چرا نمیتونم اون رو از ذهنم بیرون کنم عین کنه چسبیده به مغزم و آرامش ندارم
میتسوری: ساعت نزدیک 6 صبح بود از خواب بیدار شدم دیدم شینوبو نیست از جام بلند شدم و مو هم رو مرتب بستم و رفتم بیرون دیدم شینوبو تو ایوون داره قدم میزنم رفتم پیشش گفتم چیکار میکنی صبح اول صبی گفت هیچی از خواب بیدار شدم خوابم نبرد اومدم یکم هوا بخورم گفتم من گشنمه نظرت چیه بریم یه چیزی بخوریم گفت پس بیا بریم آشپزخونه کانائو گفته بود موچی خریده بریم موچی بخوریم من یه باشه ای گفتم و رفتیم سمت آشپزخونه.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۳.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.