بعد از تاریکی روشن
#بعد_از_تاریکی_روشن
#after_light_dark
#پارت_یک
پام رو پله های استیج فشردم همرام لینا بر روی استیج قرار گرفتیم
چشمام پر از اشک شد...
نگاهم خورد به بسکتبالیست های خرد
چقد شاد بودن
ما هم یه زمانی مثل این کوچولو ها بودیم
البته اونموقعه سه نفر بودیم
من لونا لینا خواهرم و ا.ت...
ا.ت سه سال پیش در چنین روزی گم شد ...
بعد از حدود یک ماه جنازه ی بی جون شخصی که مثل خواهرمون رو پیدا کردن
میخواستن کالبد شکافی کنن من و لینا نمیذاشتیم تن خواهر قسم خورده مون رو باز کنن
امروز مراسم سه سال نبود ا.ت بود من و لینا از اون موقع فقط مشکی میپوشیدیم ولی من حس میکنم ا.ت نمرده و اون جنازه ی ا.ت نبود
گاهی حس میکنم ا.ت با من هم صحبت میشه لینا هم فکر منه
ا.ت دقیقا پنج ماه قبل غیب شدنش جام برد...
امروز اون توپ که باهاش بازی کرده بود دست من بود..
فلش بک......
ا.ت....
نمیخواستم باز پان به اون دنیای گرگینه ها باز سه من میترسیدم
بهم گفته بود اگه تو یه سال بیش از بیست و چهار ساعت اونجا باشم
ماندگار میشم باید انقد طلسم بخونم تا شاید آزاد شم
قطعا دلم نمیخواست برم اونجا ولی اون منو میکشید
الان داری فک میکنی از این منظورم کیه ؟
پس بیاید به مکالمه ی من و راوی و نویسنده گوش بدیم
+شما دوتا منو مضحکه ی دست خودتون کردستان حواسم هست
&راوی.. زر نزن ا.ت من نمینویسم من فقط میتاکم
#نویسنده.. ا.ت تو یه نماد معروفی بین نویسنده هایی پس الکی زر نزن
+با شما دوتام نمیشه حرف زد حالا من بازم جیمین رو میبینم؟
#من باید برم...
#after_light_dark
#پارت_یک
پام رو پله های استیج فشردم همرام لینا بر روی استیج قرار گرفتیم
چشمام پر از اشک شد...
نگاهم خورد به بسکتبالیست های خرد
چقد شاد بودن
ما هم یه زمانی مثل این کوچولو ها بودیم
البته اونموقعه سه نفر بودیم
من لونا لینا خواهرم و ا.ت...
ا.ت سه سال پیش در چنین روزی گم شد ...
بعد از حدود یک ماه جنازه ی بی جون شخصی که مثل خواهرمون رو پیدا کردن
میخواستن کالبد شکافی کنن من و لینا نمیذاشتیم تن خواهر قسم خورده مون رو باز کنن
امروز مراسم سه سال نبود ا.ت بود من و لینا از اون موقع فقط مشکی میپوشیدیم ولی من حس میکنم ا.ت نمرده و اون جنازه ی ا.ت نبود
گاهی حس میکنم ا.ت با من هم صحبت میشه لینا هم فکر منه
ا.ت دقیقا پنج ماه قبل غیب شدنش جام برد...
امروز اون توپ که باهاش بازی کرده بود دست من بود..
فلش بک......
ا.ت....
نمیخواستم باز پان به اون دنیای گرگینه ها باز سه من میترسیدم
بهم گفته بود اگه تو یه سال بیش از بیست و چهار ساعت اونجا باشم
ماندگار میشم باید انقد طلسم بخونم تا شاید آزاد شم
قطعا دلم نمیخواست برم اونجا ولی اون منو میکشید
الان داری فک میکنی از این منظورم کیه ؟
پس بیاید به مکالمه ی من و راوی و نویسنده گوش بدیم
+شما دوتا منو مضحکه ی دست خودتون کردستان حواسم هست
&راوی.. زر نزن ا.ت من نمینویسم من فقط میتاکم
#نویسنده.. ا.ت تو یه نماد معروفی بین نویسنده هایی پس الکی زر نزن
+با شما دوتام نمیشه حرف زد حالا من بازم جیمین رو میبینم؟
#من باید برم...
۴.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.