رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۷۶
تهیونگ:هوم..سلام
لونا:هوی تهیونگ
تهیونگ:توهم که بلد نیستی مثل آدم حرف بزنی
لونا:اینا رو بیخیال...سوهی گفت جمع بشید خونه من
تهیونگ:خونه تو یا سوهی؟
لونا:خونه منن
تهیونگ:اها اها...باشه باشه
لونا:چه مرگته؟
تهیونگ:هیچی هیچی
لونا:توهم خل شدی....بای
تهیونگ:بای بای
پس کی اینطور خانم کیم فرمانده عاشق شدن و نقشه ای در ذهن دارن
واووووووووووووو خیلی ذوق دارم
اخه من چمه مگه به من اعتراف کرده چرا اینقدر ذوق دارم
اههه هوووووووووووو سوهی عاشق شدههههههه واوووو هوووو
سریع بلند شدم کتمو برداشتم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت خونه لونا
_جونگکوک_
بااااورم نمیشههههه اصلا به فکرم نمیرسید اخه سوهییییی وااااااااااااو...آقا کمرو بلرزون بابا...بزار اهنگ بزارم برقصم....کیف کنم هوهو سوهی منو دوست داره هووووو چقدر من خوش شانسم
یالا اهنگ بزاریم...اوهوم همینه هوووووووو
اقامون جنتلمنه جنتلمنهههههههه...این خانوم هم عشق منه عشق منههههه(خب یهو این اهنگ اومد به ذهنم چیکار کنم عه)
خب بریم بعدی....اها همینه
I love you and me....dancing in the moon light ✨ nobody can see...just you and me to night 🌙 ✨ ♥...(اهنگ جنی اینم اومد تو ذهنم احساس میکنم با پارت قبل سازگاری داره)
هووووووووووووو
آهنگ shape of you رو هم گذاشتم هوهووووو همینه بابا
_سوهی_
بعد ۱۰ مین رسیدم خونه لونا...پیاده شدم و زنگ خونه رو زدم که در همین حال تهیونگ رسید
تهیونگ:انگار باهم رسیدیم
سوهی:اره
لونا:بیاید داخل
سوهی:من و تهیونگ وارد شدیم که میا هم اومد و نشستیم
لونا:چیشده خانم فرمانده؟
سوهی:مسخره بازی درنیار لونا
خب ببینید اولا فردا قراره مقام من و جونگکوک ارتقا پیدا کنه و همونطور که میدونی حضورتون اجباریه
لونا:نه اتفاقا اگه میخوایم میتونیم بیایم اگه نمیخوایم میتونیم از خوابمون لذت ببریم
سوهی:لونا...وقتی من میگم اجباریه یعنی....اجباریه فهمیدی؟
لونا:چشم...
سوهی:خب بعد از اون منو جونگکوک میریم خرید
تهیونگ:خب.....
میا:خب این به ما چه ربطی داره؟
سوهی:ربطش اینه که...ما که از ی ساعتی به بعد میریم خرید شما ساعت تا ساعت ۴ ظهر با مدیر اون پاساژی که میریم به توافق میرسید و وسط پاساژ دقیقا وسطش رو تزئین میکنید تا ما دور میزنیم و یکم خرید میکنیم و اینا...بعد میایم و من ی سوپرایزی میکنم...
لونا:ی لحظه ی لحظه سوپرایز و تزئین و دور و خرید اینا همه برا چیه؟چیشده چه اتفاقی افتاده
سوهی:جونگکوک بهم اعتراف کردم و منم غیر مستقیم بهش گفتم دوسش دارم
لونا غش کرد اوفتاد رو زمین...میا هم با دهن ۳۰ سانتی باز کرده و چشم های از حدقه زده بیرون نگاه میکرد
اما تهیونگ تعجب نکرد و فقط میخندید
سوهی:خودتون جمع کنید این کارا چیه؟
لونا بلند شد نشست سرجاش و لونا خودشو دست کرد
#اسمان_شب
#BTS
#part:۷۶
تهیونگ:هوم..سلام
لونا:هوی تهیونگ
تهیونگ:توهم که بلد نیستی مثل آدم حرف بزنی
لونا:اینا رو بیخیال...سوهی گفت جمع بشید خونه من
تهیونگ:خونه تو یا سوهی؟
لونا:خونه منن
تهیونگ:اها اها...باشه باشه
لونا:چه مرگته؟
تهیونگ:هیچی هیچی
لونا:توهم خل شدی....بای
تهیونگ:بای بای
پس کی اینطور خانم کیم فرمانده عاشق شدن و نقشه ای در ذهن دارن
واووووووووووووو خیلی ذوق دارم
اخه من چمه مگه به من اعتراف کرده چرا اینقدر ذوق دارم
اههه هوووووووووووو سوهی عاشق شدههههههه واوووو هوووو
سریع بلند شدم کتمو برداشتم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت خونه لونا
_جونگکوک_
بااااورم نمیشههههه اصلا به فکرم نمیرسید اخه سوهییییی وااااااااااااو...آقا کمرو بلرزون بابا...بزار اهنگ بزارم برقصم....کیف کنم هوهو سوهی منو دوست داره هووووو چقدر من خوش شانسم
یالا اهنگ بزاریم...اوهوم همینه هوووووووو
اقامون جنتلمنه جنتلمنهههههههه...این خانوم هم عشق منه عشق منههههه(خب یهو این اهنگ اومد به ذهنم چیکار کنم عه)
خب بریم بعدی....اها همینه
I love you and me....dancing in the moon light ✨ nobody can see...just you and me to night 🌙 ✨ ♥...(اهنگ جنی اینم اومد تو ذهنم احساس میکنم با پارت قبل سازگاری داره)
هووووووووووووو
آهنگ shape of you رو هم گذاشتم هوهووووو همینه بابا
_سوهی_
بعد ۱۰ مین رسیدم خونه لونا...پیاده شدم و زنگ خونه رو زدم که در همین حال تهیونگ رسید
تهیونگ:انگار باهم رسیدیم
سوهی:اره
لونا:بیاید داخل
سوهی:من و تهیونگ وارد شدیم که میا هم اومد و نشستیم
لونا:چیشده خانم فرمانده؟
سوهی:مسخره بازی درنیار لونا
خب ببینید اولا فردا قراره مقام من و جونگکوک ارتقا پیدا کنه و همونطور که میدونی حضورتون اجباریه
لونا:نه اتفاقا اگه میخوایم میتونیم بیایم اگه نمیخوایم میتونیم از خوابمون لذت ببریم
سوهی:لونا...وقتی من میگم اجباریه یعنی....اجباریه فهمیدی؟
لونا:چشم...
سوهی:خب بعد از اون منو جونگکوک میریم خرید
تهیونگ:خب.....
میا:خب این به ما چه ربطی داره؟
سوهی:ربطش اینه که...ما که از ی ساعتی به بعد میریم خرید شما ساعت تا ساعت ۴ ظهر با مدیر اون پاساژی که میریم به توافق میرسید و وسط پاساژ دقیقا وسطش رو تزئین میکنید تا ما دور میزنیم و یکم خرید میکنیم و اینا...بعد میایم و من ی سوپرایزی میکنم...
لونا:ی لحظه ی لحظه سوپرایز و تزئین و دور و خرید اینا همه برا چیه؟چیشده چه اتفاقی افتاده
سوهی:جونگکوک بهم اعتراف کردم و منم غیر مستقیم بهش گفتم دوسش دارم
لونا غش کرد اوفتاد رو زمین...میا هم با دهن ۳۰ سانتی باز کرده و چشم های از حدقه زده بیرون نگاه میکرد
اما تهیونگ تعجب نکرد و فقط میخندید
سوهی:خودتون جمع کنید این کارا چیه؟
لونا بلند شد نشست سرجاش و لونا خودشو دست کرد
۱۵.۷k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.