رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۷۷
سوهی:ولی عجیبه پادشاه ریکشن ها مستر تهیونگ هیچ ریکشنی نشون نداد و فقط میخندید؟
تهیونگ:چون خبر دارم
سوهی:چطور؟از کجا؟
تهیونگ:جونگکوک با جزئیات برام تعریف کرد
سوهی:ی لحظه...معنی اون جمله رو که بهش نگفتی نه؟
تهیونگ:گفتم؟
سوهی:آیییییییی لعنتی نمیزارمت زنده بمونی چرا گفتی خووووووو
بلند شد و شروع کرد دویدن دور مبل و منم دنبالش
سوهی:بایستتتتت
تهیونگ:مگه چیکار کردم؟
سوهی:بیا اینجاااااااااا....تا بهت نشون بدم چیکار کردی
هنوز دور مبل میچرخید منم دنبالش
تهیونگ:چطور دلت میاد منو بزنی؟
سوهی:چرا نیاد؟
تهیونگ:من به این کیوتی
سوهی:بیا برو بابا انگار ما کم کیوتی داریم...
تهیونگ:به پا منکه نمیرسید
میا:حالا من کار ندارم هاااا اما اینو انکار نمیکنم که تهیونگ از همه امون خوشکل تره
سوهی:اصلا کار به خوشکلیت ندارم....بیا اینجاااااا....خسته ام کردیییی
یهو دمپایی که مال رو فرشی بود رو برداشت و انداخت سمت من
تهیونگ:نیا جلو
سوهی:تو الان چیکار کردی؟الان دقیقه تو چه غلطی کردی؟
تهیونگ:من....من کاری نکردم....
سوهی:فرار کن....فرار کن خودتو نجات بده چون مکان قبرت رو هم تعیین کردم
تهیونگ:یاخدااااااااااااااااا
سوهی:با سرعت جت شروع کرد دویدن تو خونه منم پشت سرش داد و بیداد هامون تا اون سر دنیا میرفت
همینطور میدوییدیم که تهیونگ پاش پیچ میخوره و میوفته زمیین...میا با دو میاد و میشینم کنارش
میا:اوییی حالت خوبه؟
تهیونگ:آخخخخخخ خدا بگم چیکارت نکنه سوهی پام رو از دست دادم
سوهی:خوبت شد کی بهت گفت دمپایی رو به سمتم پرت کنی...اینم نتیجش
رفتم یدونه زدم تو سرش و گفتم:اینم بالاش....
برنامه فردا رو یادتون نره من میرم...
پالتومو برداشتم و از اونجا زدم بیرون....سوار ماشین شدم و رفتم خونه...بعد از چند دقیقه رسیدم وارد شدم و رفتم اتاقم رو تختم دراز کشیدم و به اتفاقات امروز فکر میکردم
عجیبه ولی خودمم باورم نمیشه غیر مستقیم به جونگکوک اعتراف کردم
اصلا این دل من کی وقت کرد عاشق بشه...بزار ازش بپرسم
دل قشنگم کی وقت کردی عاشق جونگکوک بشی؟تمام وقت که درگیر کار بودیم...نچ نچ نچ ببین این دل شیطون رو از میان اونهمه کار ی وقتی پیدا کرده که عاشق بشه...عجب دل شیطونی دارم من نمیدونستم...
ولی ی چیز بهت بگم...خوب کردی عزیزم
تو اینهمه وقت صبر کردی و درِ خودتا برا کسی باز نکردی اما در آخر فرد خوبی رو برا هم من و هم تو انتخاب کردی...دل منی دیگه افرین بهت
خب من یکم میخوابم چون باید زود بیدار بشم.... فردا قراره روز خوبی باشه
شب بخیر...
#اسمان_شب
#BTS
#part:۷۷
سوهی:ولی عجیبه پادشاه ریکشن ها مستر تهیونگ هیچ ریکشنی نشون نداد و فقط میخندید؟
تهیونگ:چون خبر دارم
سوهی:چطور؟از کجا؟
تهیونگ:جونگکوک با جزئیات برام تعریف کرد
سوهی:ی لحظه...معنی اون جمله رو که بهش نگفتی نه؟
تهیونگ:گفتم؟
سوهی:آیییییییی لعنتی نمیزارمت زنده بمونی چرا گفتی خووووووو
بلند شد و شروع کرد دویدن دور مبل و منم دنبالش
سوهی:بایستتتتت
تهیونگ:مگه چیکار کردم؟
سوهی:بیا اینجاااااااااا....تا بهت نشون بدم چیکار کردی
هنوز دور مبل میچرخید منم دنبالش
تهیونگ:چطور دلت میاد منو بزنی؟
سوهی:چرا نیاد؟
تهیونگ:من به این کیوتی
سوهی:بیا برو بابا انگار ما کم کیوتی داریم...
تهیونگ:به پا منکه نمیرسید
میا:حالا من کار ندارم هاااا اما اینو انکار نمیکنم که تهیونگ از همه امون خوشکل تره
سوهی:اصلا کار به خوشکلیت ندارم....بیا اینجاااااا....خسته ام کردیییی
یهو دمپایی که مال رو فرشی بود رو برداشت و انداخت سمت من
تهیونگ:نیا جلو
سوهی:تو الان چیکار کردی؟الان دقیقه تو چه غلطی کردی؟
تهیونگ:من....من کاری نکردم....
سوهی:فرار کن....فرار کن خودتو نجات بده چون مکان قبرت رو هم تعیین کردم
تهیونگ:یاخدااااااااااااااااا
سوهی:با سرعت جت شروع کرد دویدن تو خونه منم پشت سرش داد و بیداد هامون تا اون سر دنیا میرفت
همینطور میدوییدیم که تهیونگ پاش پیچ میخوره و میوفته زمیین...میا با دو میاد و میشینم کنارش
میا:اوییی حالت خوبه؟
تهیونگ:آخخخخخخ خدا بگم چیکارت نکنه سوهی پام رو از دست دادم
سوهی:خوبت شد کی بهت گفت دمپایی رو به سمتم پرت کنی...اینم نتیجش
رفتم یدونه زدم تو سرش و گفتم:اینم بالاش....
برنامه فردا رو یادتون نره من میرم...
پالتومو برداشتم و از اونجا زدم بیرون....سوار ماشین شدم و رفتم خونه...بعد از چند دقیقه رسیدم وارد شدم و رفتم اتاقم رو تختم دراز کشیدم و به اتفاقات امروز فکر میکردم
عجیبه ولی خودمم باورم نمیشه غیر مستقیم به جونگکوک اعتراف کردم
اصلا این دل من کی وقت کرد عاشق بشه...بزار ازش بپرسم
دل قشنگم کی وقت کردی عاشق جونگکوک بشی؟تمام وقت که درگیر کار بودیم...نچ نچ نچ ببین این دل شیطون رو از میان اونهمه کار ی وقتی پیدا کرده که عاشق بشه...عجب دل شیطونی دارم من نمیدونستم...
ولی ی چیز بهت بگم...خوب کردی عزیزم
تو اینهمه وقت صبر کردی و درِ خودتا برا کسی باز نکردی اما در آخر فرد خوبی رو برا هم من و هم تو انتخاب کردی...دل منی دیگه افرین بهت
خب من یکم میخوابم چون باید زود بیدار بشم.... فردا قراره روز خوبی باشه
شب بخیر...
۱۵.۷k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.