p119
p119
فردا:
تارا-دل تو دل هیچکدممون نبود
هم من هم مروارید هم علی
روی تخت دراز کشیدم
مرواریدمایع سرد سونو گرافی
رو روی شکمم ریخت
موهای تنم سیخ
شد قلبم مثل یه توپ بسکتبال بالا پایین میشد
دسای علی و گرفته بودم
مروارید-خوب
بسم الله گفتم
شروع به انالیز کردم
استرس که نه ذوق داشتم
اینم کوچولون
قلبشم که خداروشکر
تشکیل شده
تارا-نفس راحتی کشیدیم
خوب یادت نره صداشو ظبیط کنی
مروارید-کصخل نیستم که
خوب
صدای قلبشو پخش
کردم
علی-صدای قلبش عین یه ملودی قشنگ به ادم آرامش میداد
پیشونی تارا رو بوسیدم
نمیدونستم
باید چیکارکنم
تارا-لبخندی زدم ذوق و ازچشاش میشد خوند
مروارید-دستگاه و جدا کردم
رفتم سمت میزم
تارا-از جام پاشدم کفشامو پوشیدم
مرواردی-همچیش نرماله
هنوزم قرص های ویتامینت و بخور
دیگه مراق بخودت باش
اقاعلی
شماعم حواست بشا
استرس و اینا خیلی بده به هرحال براش
فقط یکم قند خونت بالاست که باید قند و تاحدی که میتونی کم کنی
چیز مهم نیستش
همین دیگه
تارا-مرسی
صداشو برام بفرستیااا
مروارید-خیلی خوب
تارا-خداحافظی کردیم و
خوشحال به خونه برگظتیم
دیگه الان مطمعن بودم سالمه
سریع همونئ تابلوی یکه میخواستم و سفارش دادم
زنگ زدم نیکا بهش خبر و ادام
حالا باید به مامانم میگفتم ولی اینکه چطوری و نمیدونستم
#,لی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
فردا:
تارا-دل تو دل هیچکدممون نبود
هم من هم مروارید هم علی
روی تخت دراز کشیدم
مرواریدمایع سرد سونو گرافی
رو روی شکمم ریخت
موهای تنم سیخ
شد قلبم مثل یه توپ بسکتبال بالا پایین میشد
دسای علی و گرفته بودم
مروارید-خوب
بسم الله گفتم
شروع به انالیز کردم
استرس که نه ذوق داشتم
اینم کوچولون
قلبشم که خداروشکر
تشکیل شده
تارا-نفس راحتی کشیدیم
خوب یادت نره صداشو ظبیط کنی
مروارید-کصخل نیستم که
خوب
صدای قلبشو پخش
کردم
علی-صدای قلبش عین یه ملودی قشنگ به ادم آرامش میداد
پیشونی تارا رو بوسیدم
نمیدونستم
باید چیکارکنم
تارا-لبخندی زدم ذوق و ازچشاش میشد خوند
مروارید-دستگاه و جدا کردم
رفتم سمت میزم
تارا-از جام پاشدم کفشامو پوشیدم
مرواردی-همچیش نرماله
هنوزم قرص های ویتامینت و بخور
دیگه مراق بخودت باش
اقاعلی
شماعم حواست بشا
استرس و اینا خیلی بده به هرحال براش
فقط یکم قند خونت بالاست که باید قند و تاحدی که میتونی کم کنی
چیز مهم نیستش
همین دیگه
تارا-مرسی
صداشو برام بفرستیااا
مروارید-خیلی خوب
تارا-خداحافظی کردیم و
خوشحال به خونه برگظتیم
دیگه الان مطمعن بودم سالمه
سریع همونئ تابلوی یکه میخواستم و سفارش دادم
زنگ زدم نیکا بهش خبر و ادام
حالا باید به مامانم میگفتم ولی اینکه چطوری و نمیدونستم
#,لی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۲.۳k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.