p118
p118
دو روز بعد:
تارا-امروز قرار بود علی برگرد
ساعت 11 پرواز داشتن
الان دیگه کم کم باید فرود بیان
منم داشتم
براش ناهار آماده میکردم
باقلی پلو براش درست کرده بودم
خورشتش که آماده بود
ته دیگ هم گذاشتم و برنجم و گذاشتم دم بکشه
دیگه بشقاب هارو آماده کردم
یسری چیز میز برای
کنار غذا گذاشتم سالادم هم درستکردم
کدبانوییم براخودما
چندتا طرفی که کثیف شده بود هم شستم و
نشستم باگوشی ور رفتم
30دقیقه بعد:
علی- رسیدیم خونه دلم براش تنگ شده بود اینکه این یه سال و چطور تحمل کرده بودم نمیدونم الان واقعا دلم
میخواست بغلش کنم
زنگ در و زدم
تارا-درو بازکردم
رفتم سمتش و بغلم کردم
علی-سرشو بوسیدم
تارا-خسته نباشی
علی-مرسی چقد دلم تنگ شده بود برات
تارا-من بیشتر
برو دست و صروتت و بشور
دارم ازگشنگی میمرم
علی-چشم
تارا-رفتم غذا هارو کشیدم
علی-بهبه چه بویی راه انداختی
ملت حامله میشن دست پختشون خراب میشه بد تو
تارا-نخورده قضاوت نکن
علی-معلومه خوشمزس
از چهرش معلومه
تارا-خیل یخوب حالا بشین
چخبرچطور بود کنسرت
علی-خوب بود
تارا-معلومه خسته ای
خوردی برو یکم استراحت کن
علی-خسته بودم شمارو دیدم خستگیم در رفت
تارا چقد دلم برا دستپختت تنگ شده بود
کلا حیف نیست غذای خونگی
تارا-فداتشم من
علی-خدانکنه
نینی بابایی چطوری
تارا-خوبه
فردا بریم برا سونو گرافی دیگه؟
علی-بله حتما
بریم من که دل تو دلم نیست
تارا-دقیقا
اخر هفته هم باید بیایید انزلی
برا خواسگاری
علی-درستهه
راستی برام ینفر یه باکس پرشکلات هدیه داد
اوردمش براتو
تارا-وای مرسییی
#,لی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
دو روز بعد:
تارا-امروز قرار بود علی برگرد
ساعت 11 پرواز داشتن
الان دیگه کم کم باید فرود بیان
منم داشتم
براش ناهار آماده میکردم
باقلی پلو براش درست کرده بودم
خورشتش که آماده بود
ته دیگ هم گذاشتم و برنجم و گذاشتم دم بکشه
دیگه بشقاب هارو آماده کردم
یسری چیز میز برای
کنار غذا گذاشتم سالادم هم درستکردم
کدبانوییم براخودما
چندتا طرفی که کثیف شده بود هم شستم و
نشستم باگوشی ور رفتم
30دقیقه بعد:
علی- رسیدیم خونه دلم براش تنگ شده بود اینکه این یه سال و چطور تحمل کرده بودم نمیدونم الان واقعا دلم
میخواست بغلش کنم
زنگ در و زدم
تارا-درو بازکردم
رفتم سمتش و بغلم کردم
علی-سرشو بوسیدم
تارا-خسته نباشی
علی-مرسی چقد دلم تنگ شده بود برات
تارا-من بیشتر
برو دست و صروتت و بشور
دارم ازگشنگی میمرم
علی-چشم
تارا-رفتم غذا هارو کشیدم
علی-بهبه چه بویی راه انداختی
ملت حامله میشن دست پختشون خراب میشه بد تو
تارا-نخورده قضاوت نکن
علی-معلومه خوشمزس
از چهرش معلومه
تارا-خیل یخوب حالا بشین
چخبرچطور بود کنسرت
علی-خوب بود
تارا-معلومه خسته ای
خوردی برو یکم استراحت کن
علی-خسته بودم شمارو دیدم خستگیم در رفت
تارا چقد دلم برا دستپختت تنگ شده بود
کلا حیف نیست غذای خونگی
تارا-فداتشم من
علی-خدانکنه
نینی بابایی چطوری
تارا-خوبه
فردا بریم برا سونو گرافی دیگه؟
علی-بله حتما
بریم من که دل تو دلم نیست
تارا-دقیقا
اخر هفته هم باید بیایید انزلی
برا خواسگاری
علی-درستهه
راستی برام ینفر یه باکس پرشکلات هدیه داد
اوردمش براتو
تارا-وای مرسییی
#,لی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
۲.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.