حقیقت پنهان

حقیقت پنهان🌱
part 26
پانیذ:*با دیانا به خودمون اومدیم دیدیم مهشاد داره کیکو با لپای پرررر میلمبونع
پانیذ: الهی بترکی، ایشالا تو گلوت گیر کنه خفه شی بمیری
*که همون موقع مهشاد به سرفه افتاد*
پانیذ: وای مهشاد جونم غلط کردم وای ببخشید نه من به تو احتیاج دارم... تموم لباس مشکی هامم پوشیدم، دیگه لباسی ندارم که واسه مراسمت بپوشم تازه از همه مهم تر جّون مرگ میشییی
مهشاد: لعنت به اون سق سیاهتتت
پانیذ: حیح
دیانا: ولی اگه میمردی واقعا هیچی نداشتیم بپوشیم من که خدم به شخصه فقط دو دست لباس مشکی دارم
مهشاد: دیاناااااا
دیانا: بلههههه
مهشاد: بچه ها واقعا دلتون میاد من بمیرم؟
نیکا:معلومه که نه عزیزم
مهشاد: یاد بگیرین
نیکا: اخه اگه تو بمیری ما نمیدونیم به خنگ بازیای کی بخندیم😂
مهشاد: عهههه اوکی دارم واستون



ببخشید کمه این روزا اصلا وقت نمیکنم فعالیت کنم چون درسام حجمشون خیلی زیادهههههه
ولی تا جایی که بتونم میام پیشتون💙🦋

عا اینم بگم پارت بعدی دوباره پسرا میان😂
دیدگاه ها (۱۲)

حقیقت پنهان🌱part 27...... ............ ارسلان: بچا گشنمه رضا...

حقیقت پنهان🌱part 28نویسنده:☆دوزتان رضا نمیدونست که دوستای خا...

یه تشکر ویژه دارم از این چند نفر که خیلی حمایتم میکنن من دور...

حقیقت پنهان🌱part 25مهشاد: یه باره خببپانیذ: برو بابا.... بقی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط