دو پارتی جیهوپ
دو پارتی جیهوپ
وقتی یواشکی قرص افسردگی میخوری
از زبون ات
قرص هام تموم شده بود جیهوپ هم یه دوساعت دیگه میاد پس رفتم لباسام رو پوشیدم و رفتم سمت دارو خانه و قرص های لازم رو خریدم
تقریباً دو ماهی میشه که افسردگی گرفتم اونم به خاطر مردن پدر و مادرمه قرار بود بعد از چهار سال ببینمشون اما هواپیماشون سقوط کرد و هیچ وقت به سئول نرسیدن
دوباره اشکام سرازیر شد این چند وقت انقدر گریه کردم که هر وقت اشکم میاد تعجب میکنم که بازم اشکی برام مونده
سوار ماشین شدم و به سمت خونه روندم تقریبا بعد از بیست دقیقه رسیدم بعد از عوض کردن لباسام قوطیه قرص ویتامین رو آوردم و قرص های افسردگی رو داخلش ریختم و قوطی رو همون جا رویه میز گذاشتم همون لحظه صدای در اومد که فهمیدم جیهوپه
جیهوپ:سلام من اومدم
ات:سلام خوش اومدی
جیهوپ:چرا همون جا وایسادی؟
ات: براچی نمیتونم وایسم؟
جیهوپ: یعنی میخوای همین طوری نگام کنی ؟ یه بغل نمیدی؟
تازه فهمیدم چی میخواد( نه ترو خدا میخواستی نفهمی)
رفتم بغلش انگار ده ساله منو ندیده انقدر محکم منو تو بغلش گرفت که حس کردم الانه که خفه بشم
بلاخره از بغل کردنم دست کشید
جیهوپ:من برم لباسام رو عوض کنم
ات: باش
از زبون جیهوپ
بعد از عوض کردن لباسام رفتم سمت آشپزخونه در یخچال و باز کردم و بطری آب رو در آوردم داشتم آب میخوردم که چشمام افتاد به قرص های رو یه میز اینا چیه ؟ رفتم بسته ی قرص رو برداشتم و روش رو خوندم اینا قرص افسردگیه؟ اما چرا خالیه اصلا مگه ات افسردگی داره؟ ترجیح دادم الان چیزی نگم تا شاید بعد ات بهم بگه
شب
خیلی منتظر بودم اما چیزی بهم نگفت دیگه وقت خوابیدن بود رفتم رو تخت تا ات بیاد و بخوابیم که دیدم با یه لیوان آب یه قوطی اومد یه قرص از توش در آورد و با آب خورد
جیهوپ:این قرص چیه خوردی ؟
ات:ویتامین
جیهوپ:قرص ویتامین انقدر ریزه ؟
ات: منم تعجب کردم ولی خب دیگه چیکار کنم ریز و درشت بودنش که دست من نیست
جیهوپ:خب پس شاید ویتامین نیست
ات: یعنی چی ؟
جیهوپ: شاید قرص افسردگیه که تو قوطی قرص ویتامینه
ات: دیوونه شدی؟( خنده)
جیهوپ :چرا بهم نگفتی که افسردگی داری؟
ات: من افسردگی ندارم
وقتی یواشکی قرص افسردگی میخوری
از زبون ات
قرص هام تموم شده بود جیهوپ هم یه دوساعت دیگه میاد پس رفتم لباسام رو پوشیدم و رفتم سمت دارو خانه و قرص های لازم رو خریدم
تقریباً دو ماهی میشه که افسردگی گرفتم اونم به خاطر مردن پدر و مادرمه قرار بود بعد از چهار سال ببینمشون اما هواپیماشون سقوط کرد و هیچ وقت به سئول نرسیدن
دوباره اشکام سرازیر شد این چند وقت انقدر گریه کردم که هر وقت اشکم میاد تعجب میکنم که بازم اشکی برام مونده
سوار ماشین شدم و به سمت خونه روندم تقریبا بعد از بیست دقیقه رسیدم بعد از عوض کردن لباسام قوطیه قرص ویتامین رو آوردم و قرص های افسردگی رو داخلش ریختم و قوطی رو همون جا رویه میز گذاشتم همون لحظه صدای در اومد که فهمیدم جیهوپه
جیهوپ:سلام من اومدم
ات:سلام خوش اومدی
جیهوپ:چرا همون جا وایسادی؟
ات: براچی نمیتونم وایسم؟
جیهوپ: یعنی میخوای همین طوری نگام کنی ؟ یه بغل نمیدی؟
تازه فهمیدم چی میخواد( نه ترو خدا میخواستی نفهمی)
رفتم بغلش انگار ده ساله منو ندیده انقدر محکم منو تو بغلش گرفت که حس کردم الانه که خفه بشم
بلاخره از بغل کردنم دست کشید
جیهوپ:من برم لباسام رو عوض کنم
ات: باش
از زبون جیهوپ
بعد از عوض کردن لباسام رفتم سمت آشپزخونه در یخچال و باز کردم و بطری آب رو در آوردم داشتم آب میخوردم که چشمام افتاد به قرص های رو یه میز اینا چیه ؟ رفتم بسته ی قرص رو برداشتم و روش رو خوندم اینا قرص افسردگیه؟ اما چرا خالیه اصلا مگه ات افسردگی داره؟ ترجیح دادم الان چیزی نگم تا شاید بعد ات بهم بگه
شب
خیلی منتظر بودم اما چیزی بهم نگفت دیگه وقت خوابیدن بود رفتم رو تخت تا ات بیاد و بخوابیم که دیدم با یه لیوان آب یه قوطی اومد یه قرص از توش در آورد و با آب خورد
جیهوپ:این قرص چیه خوردی ؟
ات:ویتامین
جیهوپ:قرص ویتامین انقدر ریزه ؟
ات: منم تعجب کردم ولی خب دیگه چیکار کنم ریز و درشت بودنش که دست من نیست
جیهوپ:خب پس شاید ویتامین نیست
ات: یعنی چی ؟
جیهوپ: شاید قرص افسردگیه که تو قوطی قرص ویتامینه
ات: دیوونه شدی؟( خنده)
جیهوپ :چرا بهم نگفتی که افسردگی داری؟
ات: من افسردگی ندارم
۱۰.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.