خیانت
#خیانت
عاشقانه ای که با شکست مواجه شد:
#pt1
دختر و پسری که بعد از تمام مشکلات زندگیشون و تمام مخالفت هاشون باهم ازدواج کردن قطعا که حرف مردم واسشون مهم نبود دخترک و پسرک تویه خیابونا زیر نور مهتاب و زیر بارون باهم میدوییدن کارینا چون لباس عروس تنش بود سخت میتونست بدو که بلاخره ماشین بادیگارد رو دیدن و به سمتش رفتن
_بشین عزیزم بدو مطمئنم شدید سرما میخوری
کوک و کارینا تو عقب ماشین نشستن
_حرکت کن زود باش
....چشم ارباب
کارینا به کوک نگاهی کرد و خندید هردو صورتاشون خیس بود
+باورم نمیشه اون همه مهمون رو ول کردیم اومدیم بیرون
_اون مهمونا زره ای ارزش ندارن من و تو مهمیم چون شبه بی نظیریه واسه من و تو
کارینا دستشو رو صورت کوک کشید و لبخند زد کوک دست کارینا رو گرفت و روشو بوسید و بعد کوک لباشو رو لبایه کارینا گذاشت و با آرامش میبوسید ......
اون شب بهترین شب واسه اون دوتا بود و با خیال راحت تو بغل هم به خواب رفتن
صبح اولین روز ازدواج:
با برخورد آفتاب به چهره دخترک باعث شد تا چشماش باز شه کمی صورتشو برگردوند که با چهره همسرش روبه رو شد لبخندی زد و بلند شد بخاطر رابطه دیشبشون زیر دلش کمی تیر میکشید بلند شد لباساشو تنش کرد و از اتاق خارج شد به کمک آجوما میز صبحانه رو چید دیگه باید شوهر خوابالوشو بیدار میکرد وارد اتاقشون شدو....
عاشقانه ای که با شکست مواجه شد:
#pt1
دختر و پسری که بعد از تمام مشکلات زندگیشون و تمام مخالفت هاشون باهم ازدواج کردن قطعا که حرف مردم واسشون مهم نبود دخترک و پسرک تویه خیابونا زیر نور مهتاب و زیر بارون باهم میدوییدن کارینا چون لباس عروس تنش بود سخت میتونست بدو که بلاخره ماشین بادیگارد رو دیدن و به سمتش رفتن
_بشین عزیزم بدو مطمئنم شدید سرما میخوری
کوک و کارینا تو عقب ماشین نشستن
_حرکت کن زود باش
....چشم ارباب
کارینا به کوک نگاهی کرد و خندید هردو صورتاشون خیس بود
+باورم نمیشه اون همه مهمون رو ول کردیم اومدیم بیرون
_اون مهمونا زره ای ارزش ندارن من و تو مهمیم چون شبه بی نظیریه واسه من و تو
کارینا دستشو رو صورت کوک کشید و لبخند زد کوک دست کارینا رو گرفت و روشو بوسید و بعد کوک لباشو رو لبایه کارینا گذاشت و با آرامش میبوسید ......
اون شب بهترین شب واسه اون دوتا بود و با خیال راحت تو بغل هم به خواب رفتن
صبح اولین روز ازدواج:
با برخورد آفتاب به چهره دخترک باعث شد تا چشماش باز شه کمی صورتشو برگردوند که با چهره همسرش روبه رو شد لبخندی زد و بلند شد بخاطر رابطه دیشبشون زیر دلش کمی تیر میکشید بلند شد لباساشو تنش کرد و از اتاق خارج شد به کمک آجوما میز صبحانه رو چید دیگه باید شوهر خوابالوشو بیدار میکرد وارد اتاقشون شدو....
- ۱۰.۸k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط