پارت هشتم
پارت هشتم
از دید نامجون
حدود یک ماه شده بود اما من ات رو پیدا نکرده بودم اینقدر الکل و سیگار کشیده بودم که دیگه شبیه جنازه شده بودم شرکتم ورشکسته شده بود همه چی بهم ریخته بود یه شب که داشتم از کلاب برمیگشتم حالم خیلی بد بود مست بودم بد جور که یهویی اوفتادم روی زمین یه خانمی اومد نزدیکم اون خیلی شبیه ات بود یهویی چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم و وقتی بهوش اومدم توی خونم نبودم توی خونه ی یکی دیگه بودم که یهویی دیدم یه خانمی رو کاناپه خوابیده پتو روی صورتش بود پس نمیدیدم قیافش رو کنجکاو شدم رفتم نزدیک و پتو رو از روی صورتش برداشتم که دیدم وای نه امکان ندارا اون ات بود که یهویی چشماش رو باز کرد
نامجون:ات خودتی
ات:آره خودمم
نامجون:لعنتی میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود میدونی چقدر دنبالت گشتم فکر کردم گم شدی من میخواستم بهت اعتراف کنم اعتراف کنم که دوست آرم ات من خیلی دوست دارم (با گریه)
ات:نامجون منم دوست دارم واقعا ببخشید که بدون خبر یهویی غیب شدم
نامجون:واقعا دوسم داری
ات:آره
از زبون راوی (روبی)
یهویی نامجون ات رو به خودش نزدیک میکنه و یه بوسه ی عاشقانه رو شروع میکنه ات اول تعجب میکنه ولی اونم نامجون رو همراهی میکنه اینقدر با عشق همو میبوسیدن که انگار یک سال هم دیگه رو ندیده بودن البته برای نامجون اون یک ماه براش مثل یک سال گذشته بود
از دید ات
دیگه نفس کم آوردم و از هم جدا شدیم
نامجون:ات بهم بگو این یک ماه رو کجا بودی
ات:خب من دوستم تو فرانسه زندگی میکنه و گفت که یه شرکت معروف هست که به منشی نیاز داره حقوقش هم خیلی بالاس و من قبول کردم که برم توی فرودگاه گوشیم شکست و مجبور شدم یه گوشیه جدید بخرم و شمارم رو عوض کنم رفتم فرانسه همه چیز خوب بود تا اینکه رئیس اون شرکت از من خوشش اومد و به زور میخواست به من تجا..وز کنه که من جیغ زدم. و حراست اومدن اونو بردن و من دیگه برگشتم کره
نامجون:باورم نمیشه میخواستن به فرشته کوچولوم آسیب بزنن و الان خیلی خوشحالم که پیدات کردم
ات:منم (همو بغل میکنن)
نامجون:ات بیا با هم زندگی کنیم بیا یه خوانواده تشکیل بدیم و همیشه کنار هم باشیم
ات:حتما مستر کیم
از زبون راوی (روبی)
این دو تا که عاشق هم دیگه بودنن با هم ازدواج کردن و نامجون هم به کسی که از بچگیش دوست داشت رسید
خبب فیک نامجون تموم شود امیدوارم لذت برده باشید از فیک و خوشتون اومده باشه منتظر فیک بعدی باشید🫶🩷
از دید نامجون
حدود یک ماه شده بود اما من ات رو پیدا نکرده بودم اینقدر الکل و سیگار کشیده بودم که دیگه شبیه جنازه شده بودم شرکتم ورشکسته شده بود همه چی بهم ریخته بود یه شب که داشتم از کلاب برمیگشتم حالم خیلی بد بود مست بودم بد جور که یهویی اوفتادم روی زمین یه خانمی اومد نزدیکم اون خیلی شبیه ات بود یهویی چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم و وقتی بهوش اومدم توی خونم نبودم توی خونه ی یکی دیگه بودم که یهویی دیدم یه خانمی رو کاناپه خوابیده پتو روی صورتش بود پس نمیدیدم قیافش رو کنجکاو شدم رفتم نزدیک و پتو رو از روی صورتش برداشتم که دیدم وای نه امکان ندارا اون ات بود که یهویی چشماش رو باز کرد
نامجون:ات خودتی
ات:آره خودمم
نامجون:لعنتی میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود میدونی چقدر دنبالت گشتم فکر کردم گم شدی من میخواستم بهت اعتراف کنم اعتراف کنم که دوست آرم ات من خیلی دوست دارم (با گریه)
ات:نامجون منم دوست دارم واقعا ببخشید که بدون خبر یهویی غیب شدم
نامجون:واقعا دوسم داری
ات:آره
از زبون راوی (روبی)
یهویی نامجون ات رو به خودش نزدیک میکنه و یه بوسه ی عاشقانه رو شروع میکنه ات اول تعجب میکنه ولی اونم نامجون رو همراهی میکنه اینقدر با عشق همو میبوسیدن که انگار یک سال هم دیگه رو ندیده بودن البته برای نامجون اون یک ماه براش مثل یک سال گذشته بود
از دید ات
دیگه نفس کم آوردم و از هم جدا شدیم
نامجون:ات بهم بگو این یک ماه رو کجا بودی
ات:خب من دوستم تو فرانسه زندگی میکنه و گفت که یه شرکت معروف هست که به منشی نیاز داره حقوقش هم خیلی بالاس و من قبول کردم که برم توی فرودگاه گوشیم شکست و مجبور شدم یه گوشیه جدید بخرم و شمارم رو عوض کنم رفتم فرانسه همه چیز خوب بود تا اینکه رئیس اون شرکت از من خوشش اومد و به زور میخواست به من تجا..وز کنه که من جیغ زدم. و حراست اومدن اونو بردن و من دیگه برگشتم کره
نامجون:باورم نمیشه میخواستن به فرشته کوچولوم آسیب بزنن و الان خیلی خوشحالم که پیدات کردم
ات:منم (همو بغل میکنن)
نامجون:ات بیا با هم زندگی کنیم بیا یه خوانواده تشکیل بدیم و همیشه کنار هم باشیم
ات:حتما مستر کیم
از زبون راوی (روبی)
این دو تا که عاشق هم دیگه بودنن با هم ازدواج کردن و نامجون هم به کسی که از بچگیش دوست داشت رسید
خبب فیک نامجون تموم شود امیدوارم لذت برده باشید از فیک و خوشتون اومده باشه منتظر فیک بعدی باشید🫶🩷
۳.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.