پارت شیشم
پارت شیشم
از دید نامجون
از خواب بلند شدم و تصمیم گرفتم به ات زنگ بزنم و بگم امروز بریم بیرون و بهش اعتراف کنم خیلی خوشحال بودم صبحانه خوردم و بعد زنگ زدم به ات ولی هی قطع میشد گفتم شاید خوابه ظهر بهش زنگ میزنم و با خوشحالی رفتم سر کار
از زبون راوی (روبی)
ولی نامجون نمیدونست این خوشحالی زیاد طول نمیکشه و یه حس دیگه ای جاش میاد و خوشحالیش از بین میره و یا شاید آخرین روزی باشه که نامجون خوشحاله و یا آخرین باری هست که میخواد بره به شرکت و یا شاید دیروز آخرین روزی بود که ات رو میدید
ادامه فیک
باز از دید نامجون
با انرژی خیلی زیاد داشتم کار میکردم خوشحال بودم حالم خیلی خوب بود که وقت نهار رسید رفتم توی حیاط شرکت و گوشیم رو در آوردم و زنگ زدم به ات دوباره قطع شد چند بار زنگ زدم ولی باز هی قطع میشد یکم ترسیدم ولی گفتم شاید سرش شلوغه و شب بهش زنگ میزنم که فردا بریم بیرون شب شد کارم تموم شد رفتم خونه و دوباره به ات زنگ زدم باز قطع شد چند بار دیگه هم زنگ زدم باز هم قطع شد دیگه خیلی ترسیده بودم ولی گفتم شاید گوشیش خراب شده و دوباره فردا بهش زنگ میزنم رفتم خوابیدم و دوباره خواب دوست خیالیم رو دیدم اون بهم گفت که ات برای چند وقت نیست و یهویی غیب شد ترسیدم از خواب بیدار شدم ساعت ۳ صبح بود بلند شدم لباسم رو پوشیدم و رفتم خونه ی رفیقم جک که یه هکره حرفه ای رفتم در خونش رو زدم باز نکرد زنگ زدم بهش
*مکالمه بینشون*
جک:الو تو کی
نامجون:اسکل من نامجون بیا در رو باز کن
جک:نامجون ناموسا ساعت ۳ و نیم صبح
نامجون:بیا پایین اعصاب ندارم
جک:باش اومدم
(پایان مکالمه)
جک در رو باز کرد
نامجون:خب جک من دنبال یه دختر میکردم اینم شمارش و مشخصاتش رو برات میفرستم گوشیش رو هک کن و ببین که کجا هست اوکیی
جک:این همه راه برای این اومدی شبح میومدیییی خب
نامجون:خیلی مهمه این موضوع
جک:اووو رو دختره کراش زدی
نامجون:خببب....نه...یعنی اره حالا ول کن ببین فقط این دختر کجا هست
جک:باشه صبح میبینم
نامجون:نه همین الان
جک:چییییی هه نامجون شوخیه خوبی بود
نامجون:من جدیدم
جک:توف توش باشه فقط بزار یه چیزی کوفت کنم میرم سراغ کارم اوکی
نامجون:باش منم میرم تو اتاقت میخوابم
جک:اوکی
پرش زمانی به ساعت ۱۲ ظهر
جک:نامجون نامجونن
نامجون:بله چیشده
جک:خبببب...راستش
نامجون:بگو دیگه
اینم پارت جدید لذت ببرید ستاره کوچولو هام 🩶🫶
از دید نامجون
از خواب بلند شدم و تصمیم گرفتم به ات زنگ بزنم و بگم امروز بریم بیرون و بهش اعتراف کنم خیلی خوشحال بودم صبحانه خوردم و بعد زنگ زدم به ات ولی هی قطع میشد گفتم شاید خوابه ظهر بهش زنگ میزنم و با خوشحالی رفتم سر کار
از زبون راوی (روبی)
ولی نامجون نمیدونست این خوشحالی زیاد طول نمیکشه و یه حس دیگه ای جاش میاد و خوشحالیش از بین میره و یا شاید آخرین روزی باشه که نامجون خوشحاله و یا آخرین باری هست که میخواد بره به شرکت و یا شاید دیروز آخرین روزی بود که ات رو میدید
ادامه فیک
باز از دید نامجون
با انرژی خیلی زیاد داشتم کار میکردم خوشحال بودم حالم خیلی خوب بود که وقت نهار رسید رفتم توی حیاط شرکت و گوشیم رو در آوردم و زنگ زدم به ات دوباره قطع شد چند بار زنگ زدم ولی باز هی قطع میشد یکم ترسیدم ولی گفتم شاید سرش شلوغه و شب بهش زنگ میزنم که فردا بریم بیرون شب شد کارم تموم شد رفتم خونه و دوباره به ات زنگ زدم باز قطع شد چند بار دیگه هم زنگ زدم باز هم قطع شد دیگه خیلی ترسیده بودم ولی گفتم شاید گوشیش خراب شده و دوباره فردا بهش زنگ میزنم رفتم خوابیدم و دوباره خواب دوست خیالیم رو دیدم اون بهم گفت که ات برای چند وقت نیست و یهویی غیب شد ترسیدم از خواب بیدار شدم ساعت ۳ صبح بود بلند شدم لباسم رو پوشیدم و رفتم خونه ی رفیقم جک که یه هکره حرفه ای رفتم در خونش رو زدم باز نکرد زنگ زدم بهش
*مکالمه بینشون*
جک:الو تو کی
نامجون:اسکل من نامجون بیا در رو باز کن
جک:نامجون ناموسا ساعت ۳ و نیم صبح
نامجون:بیا پایین اعصاب ندارم
جک:باش اومدم
(پایان مکالمه)
جک در رو باز کرد
نامجون:خب جک من دنبال یه دختر میکردم اینم شمارش و مشخصاتش رو برات میفرستم گوشیش رو هک کن و ببین که کجا هست اوکیی
جک:این همه راه برای این اومدی شبح میومدیییی خب
نامجون:خیلی مهمه این موضوع
جک:اووو رو دختره کراش زدی
نامجون:خببب....نه...یعنی اره حالا ول کن ببین فقط این دختر کجا هست
جک:باشه صبح میبینم
نامجون:نه همین الان
جک:چییییی هه نامجون شوخیه خوبی بود
نامجون:من جدیدم
جک:توف توش باشه فقط بزار یه چیزی کوفت کنم میرم سراغ کارم اوکی
نامجون:باش منم میرم تو اتاقت میخوابم
جک:اوکی
پرش زمانی به ساعت ۱۲ ظهر
جک:نامجون نامجونن
نامجون:بله چیشده
جک:خبببب...راستش
نامجون:بگو دیگه
اینم پارت جدید لذت ببرید ستاره کوچولو هام 🩶🫶
۵.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.