امیر
#امیر
باهم وارد اسانسور شدیم با لحن گرم گفتم:سلام خانم خانما نیمنگاهی بهم کرد و خیلی مدی و خشک گفت:سلام واا این دیگه چشه نه از قبل که نمک از دهنش میریخت نه الان که حتی نمیخواد حرف بزنه با همونولحنم گفتم:خوبی مادمازل بازم خیلی سرد و جدی گفت:اره خوبم، یااع اقا این چیزیش شده بخدا:حالا کجا میخوای بری؟نگاهی بهم کرد:فضولیش به شما نیومده اقای مقاره با تعجب نگاش کردم که اسانسور متوقف شد و نرگس زود از ساختمون رفت بیرون به خودم اومدم و رفتم دنبالش:وایسا خب خودم میرسونمت با اخم سمتم برگشت:لزومی نکرده و زود رفت سوار ماشین زرد رنگ شد دلیل اینهمه عصبانیت نرگس و نمیدونستم رفتم سوار ماشینم شدم و بسمت خونه رهام حرکت کردم... بعد ربع ساعت رسیدم خونشون...
#مریم
خسته و کوفته از کلاس بکس برگشتم خونه بعد از کلی تمرین فقط یه دوش حالمو خوب میکرد رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون یه تاپ ابی با شلوارک ابی پوشیدم رو تاپ عکس استقلال بود موهامو خشک کردم و بعد از خشک کردنش شروع کردم شونه زدن پوففف یکی تیس بهم بگه چرا اینقد موهات بلنده دختر موهامو گیس کردم و گوشیمو برداشتم یه پیام برام اومده بود از طرف داداش امیرم پیام باز کرد که نوشته بود سلام ابجی خوبی فردا تولد رفیقمه لباس ندارم عصر ساعت چهار اماده شو باهم بریم خرید چون میدونی من عاشق سلیقتم باشه ای براش فرستادم گوشی خاموش کردم خوابم میومد رفتم رو تخت دراز کشیدم که طولی نکشید چشامگرم شدن و...
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم خمیازه ای کشیدم و بدون دیدن اسم شخص جواب دادم:الو صدای امیر پیچیدی تو گوشی:مری من نیم ساعت دیگه دم درم هاا باشه ای گفتم که تماس قط کرد رفتم صورتمو شستم اوموم سر کمدم یه مانتوابی کوتاه با شلوار سفید و شال سفید پوشیدم یه رژ هلویی به لبام زدم که داداشم تک زنگی زد به نشونه بیا پایین رفتم کتونی های سفیدمو پوشیدم و رفتم بیرون و سوار ماشین سنتافه داداشم شدم که داداشم با دیدنم نیشش باز شد:به به پرنسس از اینورا خونه مجردی گرفتی واسه خودت یادی از ما نمیکنی خب حق باهاش بود خجالت زده سرمو انداختم پایین و لبخند ژولکی زدم:اعه چیزه درگیر دانشگامم و همچنین کلاس بوکس داداشم زیر چشمی نگام کرد:این بهونه ها دیگه تکراری شده خب رک و پوست کنده بگو همش درحال خوابم وقت نمیکنم خبر کنم راستش با حرف داداشم قانع شدم نیشم باز شد خب حالا توهم حالا کجا میریم؟ داداشم هول شد:عه خب چیزه بهت گفتم دیگه میریم پاساژ رفیقم...
ادامه داره😊💙
باهم وارد اسانسور شدیم با لحن گرم گفتم:سلام خانم خانما نیمنگاهی بهم کرد و خیلی مدی و خشک گفت:سلام واا این دیگه چشه نه از قبل که نمک از دهنش میریخت نه الان که حتی نمیخواد حرف بزنه با همونولحنم گفتم:خوبی مادمازل بازم خیلی سرد و جدی گفت:اره خوبم، یااع اقا این چیزیش شده بخدا:حالا کجا میخوای بری؟نگاهی بهم کرد:فضولیش به شما نیومده اقای مقاره با تعجب نگاش کردم که اسانسور متوقف شد و نرگس زود از ساختمون رفت بیرون به خودم اومدم و رفتم دنبالش:وایسا خب خودم میرسونمت با اخم سمتم برگشت:لزومی نکرده و زود رفت سوار ماشین زرد رنگ شد دلیل اینهمه عصبانیت نرگس و نمیدونستم رفتم سوار ماشینم شدم و بسمت خونه رهام حرکت کردم... بعد ربع ساعت رسیدم خونشون...
#مریم
خسته و کوفته از کلاس بکس برگشتم خونه بعد از کلی تمرین فقط یه دوش حالمو خوب میکرد رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون یه تاپ ابی با شلوارک ابی پوشیدم رو تاپ عکس استقلال بود موهامو خشک کردم و بعد از خشک کردنش شروع کردم شونه زدن پوففف یکی تیس بهم بگه چرا اینقد موهات بلنده دختر موهامو گیس کردم و گوشیمو برداشتم یه پیام برام اومده بود از طرف داداش امیرم پیام باز کرد که نوشته بود سلام ابجی خوبی فردا تولد رفیقمه لباس ندارم عصر ساعت چهار اماده شو باهم بریم خرید چون میدونی من عاشق سلیقتم باشه ای براش فرستادم گوشی خاموش کردم خوابم میومد رفتم رو تخت دراز کشیدم که طولی نکشید چشامگرم شدن و...
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم خمیازه ای کشیدم و بدون دیدن اسم شخص جواب دادم:الو صدای امیر پیچیدی تو گوشی:مری من نیم ساعت دیگه دم درم هاا باشه ای گفتم که تماس قط کرد رفتم صورتمو شستم اوموم سر کمدم یه مانتوابی کوتاه با شلوار سفید و شال سفید پوشیدم یه رژ هلویی به لبام زدم که داداشم تک زنگی زد به نشونه بیا پایین رفتم کتونی های سفیدمو پوشیدم و رفتم بیرون و سوار ماشین سنتافه داداشم شدم که داداشم با دیدنم نیشش باز شد:به به پرنسس از اینورا خونه مجردی گرفتی واسه خودت یادی از ما نمیکنی خب حق باهاش بود خجالت زده سرمو انداختم پایین و لبخند ژولکی زدم:اعه چیزه درگیر دانشگامم و همچنین کلاس بوکس داداشم زیر چشمی نگام کرد:این بهونه ها دیگه تکراری شده خب رک و پوست کنده بگو همش درحال خوابم وقت نمیکنم خبر کنم راستش با حرف داداشم قانع شدم نیشم باز شد خب حالا توهم حالا کجا میریم؟ داداشم هول شد:عه خب چیزه بهت گفتم دیگه میریم پاساژ رفیقم...
ادامه داره😊💙
۶.۳k
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.