پارت68: (دیالوگ همزمان از زبون جونگ کوک)
پارت68: (دیالوگ همزمان از زبون جونگ کوک)
از کمپانی خارج شدم ولی نمیتونستم تنهاش بزارم. این شد که تصمیم گرفتم تو ماشین منتظرش بمونم تا برگرده. اینجوری حداقل دلم اروم میگرفت. تو ماشین نشسته بودم و ماسک زده بودم که یه دختر بچه 8 7 ساله زد به شیشه. رومو برگردوندمو شیشه رو پایین کشیدم . دختر: آقا میشه یکی ازین گردنبندا بخرید؟؟؟فقط 5 ونه بعدش میتونی بدی به دوست دخترت. لبخندی زدمو 20 ون بهش دادم و گفتم: هر کودوم که خودت فک میکنی از همه قشنگ تره بهم بده.
دختر: من فک میکنم این خیلی قشنگه ولی اقا این پول خیلی زیاده من نمیدونم چقد باید بهتون برگردونم. لبخندی زدمو دسمو روی موهاش کشیدم. کوکی: بقیش جایزته دختره خیلی خوبی هستی. دختر خوشحال شدو با لبخند گفت: اگه بهش بدی حتما خوشحالش میکنه!! اینو گفتو رفت. اون گردن بند یه برگ درخت بود. یه برگ نارنجی. گردنبندو توی دستم گرفتمو زیر لب گفتم: پاییز...پاییز ..دوباره پاییز. همینجوری که نشسته بودم تو ماشین گائولو دیدم که از کمپانی بیرون میاد. نفس راحتی کشیدمو ماشینش که راه افتاد دنبالش رفتم.
(دیالوگ همزمان از زبون خودم)
بعد اینکه به همه ی سوالا جواب دادم پی دی نیم بهم گفت: خوب گائول دم در الان سوار ماشین شو میرسونیمت. من: اوه پی دی نیم ممنون من دیگه میرم. اینو گفتمو به طرف در رفتم. من فک میکردم که جونگ کوک رفته خونه واسه همین دیگه دنبالش نگشتمو سوار ماشین شدم. همین که از ماشین پیاده شدم از راننده تشکر کردم. رفتم که در و باز کنم. ولی راننده نمیرفت. لبخندی زدمو گفتم: آجوشی ممنون دیگه میتونین برین. آجوشی: او خانوم من موظفم که اینجا باشم تا شما وارد خونه بشین. من:خیلی ممنون .
کلیدو انداختم تو در و داخل شدم. درو که بستم گوشیمو بیرون اوردمو به جونگ کوک زنگ زدم. من: هعی جونگ کوک تو کجایی ؟؟؟ کوکی: فک میکنی کجا باشم؟ من: خوب اصولا باید خونه باشی . کوکی: خوب اره اتفاقا داشتم استراحت میکردم. من: که اینطور. خوب مزاحمت نمیشم استراحت کن. کوکی: آفرین دختر خوب. من: پسره... نزاشت حرفمو کامل کنمو قطع کرد. من: پسره پرو ..افرین دختر خووووب...هه. رفتمو داخل خونه شدم.
(دیالوگ همزمان از زبون کوکی)
نیشخندی زدمو گوشیو قطع کردم. حالا چه فکری راجب من میکنه بیچاره خودم. ماشینو بردم تو پارکینگو ازون ور رفتم تو ساختمون. پشت در واحدش وایسادمو زنگ زدم. اونم بدون اینکه بیاد و از تو چشمی نگا کنه اومدو در و باز کرد. قبلشم گفت: کیه؟؟ .
(دیالوگ از زبون خودم)
همین که درو باز کردم تا جونگ کوکو دیدم شکه شدم. من: هعی تو اینجا چیکار میکنی همین الان که بهت زنگ زدم گفتی که تو خونه هستی و داری استراحت میکنی جناب.
کوکی: خوووب فعلا بزار بیام تو بعد بازجویی کن کاراگاه. چپ چپ نگاش کردمو از جلوی در کنار رفتم تا بیاد تو.
رفت نشست روی کاناپه و کتشو دراورد . رفتم جلوش وایسادم. من: خوب توضیح بده! کوکی: من دیگه چقد بدبختم!!!! من: واااا واسه چی؟؟؟ کوکی: من اصلا خونه نرفتم دم کمپانی منتظر تو بودم تا بیای بیرون بعدشم تا خونه دنبالت بودم. نمیتونستم تنهات بزارم. با تعجب گفتم: پس چرا گفتی خونم؟؟ خوب منم فک کردم رفتی.
کوکی: هعی پارک گائول دست درد نکنه دیگهه عوض تشکرته؟؟ باشه. من: لوس نشو دیگه. کوکی: نع دیگه قهر کردم . من: هوووووف . رفتم تو آشپز خونه و براش یه فنجون شیر قهوه درست کردم. اوردم براش. من: آشتی؟
یه نگا به فنجون انداخت. کوکی: نچ. تالا کیو دیدی با یه فنجون شیر قهوه آشتی کنه که من دومیش باشم. چشامو بالا انداختمو نشستم کنارش. دستمو روی پاش گذاشتم تو چشاش زل زدم و به طرف گردنش رفتم. لبامو روی گردنش گذاشتمو بوسیدمش. هنوزم چپ نگا میکرد بهم. طرف دکمه های لباسش رفتمو اولیو باز کردم . یهو زد زیر خنده.
من: چیه؟؟! کوکی: خیلی دلم میخواد همینجوری قهر باشم و ببینم تا کجا ادامه میدی . دسمو از دکمش کشیدم. با نگاهم خوردمش. من: خیلی خبیسیی جونگ کوک.
از کمپانی خارج شدم ولی نمیتونستم تنهاش بزارم. این شد که تصمیم گرفتم تو ماشین منتظرش بمونم تا برگرده. اینجوری حداقل دلم اروم میگرفت. تو ماشین نشسته بودم و ماسک زده بودم که یه دختر بچه 8 7 ساله زد به شیشه. رومو برگردوندمو شیشه رو پایین کشیدم . دختر: آقا میشه یکی ازین گردنبندا بخرید؟؟؟فقط 5 ونه بعدش میتونی بدی به دوست دخترت. لبخندی زدمو 20 ون بهش دادم و گفتم: هر کودوم که خودت فک میکنی از همه قشنگ تره بهم بده.
دختر: من فک میکنم این خیلی قشنگه ولی اقا این پول خیلی زیاده من نمیدونم چقد باید بهتون برگردونم. لبخندی زدمو دسمو روی موهاش کشیدم. کوکی: بقیش جایزته دختره خیلی خوبی هستی. دختر خوشحال شدو با لبخند گفت: اگه بهش بدی حتما خوشحالش میکنه!! اینو گفتو رفت. اون گردن بند یه برگ درخت بود. یه برگ نارنجی. گردنبندو توی دستم گرفتمو زیر لب گفتم: پاییز...پاییز ..دوباره پاییز. همینجوری که نشسته بودم تو ماشین گائولو دیدم که از کمپانی بیرون میاد. نفس راحتی کشیدمو ماشینش که راه افتاد دنبالش رفتم.
(دیالوگ همزمان از زبون خودم)
بعد اینکه به همه ی سوالا جواب دادم پی دی نیم بهم گفت: خوب گائول دم در الان سوار ماشین شو میرسونیمت. من: اوه پی دی نیم ممنون من دیگه میرم. اینو گفتمو به طرف در رفتم. من فک میکردم که جونگ کوک رفته خونه واسه همین دیگه دنبالش نگشتمو سوار ماشین شدم. همین که از ماشین پیاده شدم از راننده تشکر کردم. رفتم که در و باز کنم. ولی راننده نمیرفت. لبخندی زدمو گفتم: آجوشی ممنون دیگه میتونین برین. آجوشی: او خانوم من موظفم که اینجا باشم تا شما وارد خونه بشین. من:خیلی ممنون .
کلیدو انداختم تو در و داخل شدم. درو که بستم گوشیمو بیرون اوردمو به جونگ کوک زنگ زدم. من: هعی جونگ کوک تو کجایی ؟؟؟ کوکی: فک میکنی کجا باشم؟ من: خوب اصولا باید خونه باشی . کوکی: خوب اره اتفاقا داشتم استراحت میکردم. من: که اینطور. خوب مزاحمت نمیشم استراحت کن. کوکی: آفرین دختر خوب. من: پسره... نزاشت حرفمو کامل کنمو قطع کرد. من: پسره پرو ..افرین دختر خووووب...هه. رفتمو داخل خونه شدم.
(دیالوگ همزمان از زبون کوکی)
نیشخندی زدمو گوشیو قطع کردم. حالا چه فکری راجب من میکنه بیچاره خودم. ماشینو بردم تو پارکینگو ازون ور رفتم تو ساختمون. پشت در واحدش وایسادمو زنگ زدم. اونم بدون اینکه بیاد و از تو چشمی نگا کنه اومدو در و باز کرد. قبلشم گفت: کیه؟؟ .
(دیالوگ از زبون خودم)
همین که درو باز کردم تا جونگ کوکو دیدم شکه شدم. من: هعی تو اینجا چیکار میکنی همین الان که بهت زنگ زدم گفتی که تو خونه هستی و داری استراحت میکنی جناب.
کوکی: خوووب فعلا بزار بیام تو بعد بازجویی کن کاراگاه. چپ چپ نگاش کردمو از جلوی در کنار رفتم تا بیاد تو.
رفت نشست روی کاناپه و کتشو دراورد . رفتم جلوش وایسادم. من: خوب توضیح بده! کوکی: من دیگه چقد بدبختم!!!! من: واااا واسه چی؟؟؟ کوکی: من اصلا خونه نرفتم دم کمپانی منتظر تو بودم تا بیای بیرون بعدشم تا خونه دنبالت بودم. نمیتونستم تنهات بزارم. با تعجب گفتم: پس چرا گفتی خونم؟؟ خوب منم فک کردم رفتی.
کوکی: هعی پارک گائول دست درد نکنه دیگهه عوض تشکرته؟؟ باشه. من: لوس نشو دیگه. کوکی: نع دیگه قهر کردم . من: هوووووف . رفتم تو آشپز خونه و براش یه فنجون شیر قهوه درست کردم. اوردم براش. من: آشتی؟
یه نگا به فنجون انداخت. کوکی: نچ. تالا کیو دیدی با یه فنجون شیر قهوه آشتی کنه که من دومیش باشم. چشامو بالا انداختمو نشستم کنارش. دستمو روی پاش گذاشتم تو چشاش زل زدم و به طرف گردنش رفتم. لبامو روی گردنش گذاشتمو بوسیدمش. هنوزم چپ نگا میکرد بهم. طرف دکمه های لباسش رفتمو اولیو باز کردم . یهو زد زیر خنده.
من: چیه؟؟! کوکی: خیلی دلم میخواد همینجوری قهر باشم و ببینم تا کجا ادامه میدی . دسمو از دکمش کشیدم. با نگاهم خوردمش. من: خیلی خبیسیی جونگ کوک.
۸۳.۳k
۱۶ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.