حقیقت اینه که تووی زندگی یه چیزایی دست خودت نیست یا با

حقیقت اینه که تووی زندگی یه چیزایی دست خودت نیست... یا باید قبولش کنی و بگذری یا باید یه گوشه بشینی و از آب شدنت لذت ببری.

تعابیری مثل دوخط موازی و دست تقدیر و خواست خدا، فقط و فقط یه پوشش شاعرانس برای پنهان کردن یه واقعیت دردآورِ محض...
همه ی داستان اینه که دیر رسیدی ... خیلی دیر. یعنی اونوقتی که باید حاضر می شدی تا دست آینده ت رو محکم بگیری و برای سراغ سرنوشتت، معلوم نیست کجا بودی و دقیقا چه می کردی.

می دونی...
زندگی به طرز عجیبی سادیسم داره، تا همون راهی رو بره که تو نمی تونی... تو هم یه مازوخیسم دوست داشتنی داری، که دلت می خواد شعله ی آتیش درونت رو هی زیادتر کنی...
هی زیادتر...
هی زیادتر...
انقدر زیاد، تا یه جوری بسوزی که حتی خودت هم خودت رو نشناسی.

هیچوقت کِی، چطوری، کجاش رو نفهمیدی، همینقدر می دونی که یه روز تووی حال خودت بودی...
بر خوردی... به کسی که نباید...
نگاه کردی...به چشمی که نباید...
شنیدی... از صدایی که نباید...

به خودت اومدی و فهمیدی... ای وای!
دل بستی... به آدمی که "نباید".

من فکر می کنم، آدم تووی زندگیش با هر دردی می تونه بسازه، الا دردِ "نباید..."

بذار زندگی رو مثبت ببینیم
آره... دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن و هرگز ندیدنه...

فکر کن...
فکر کن اصلا نبود.
فکر کن هیچوقت نمی دیدیش.
فکر کن صداش رو اتفاقی نمی شنیدی.
فکر کن دنیات یا اون یا هیشکی نمی شد.
فکر کن یه روزی، یه جایی، اتفاقی بودنش، برات آرزو نبود...

فکر کن بدون اینا،
زندگیت چقدر می تونست مزخرف باشه.

#پویا_جمشیدی
دیدگاه ها (۵)

..یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته...

بهترین نویسنده ای که می شناسید و بگید لطفا؟

‌حواسش یکم پرته ،چن سالیهتو رو جای اسمم صدا میکنهشبایی که دل...

اگه یه روز با خودت رو به رو بشی چیکار می‌کنی؟ این سوال رو کس...

خاطراتم را که مرور‌ می کنم همیشه یک‌ نکته آزارم می دهد ...در...

black flower(p,229)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط