p96
p96
علی-عرفان چیمیگفت؟
تارا-هیچی
علی-خوب چیمیگفت
تارا-میگفت مطمعنم دومس داری یانه
علی-چیگفتی
تارا-گفتم به عشق تو نسبت به خودم ایمان دارم
علی-ازکجا مطمعنی؟
تارا-اگه دوسم نداشتی تا الان منتظر نمیموندی یا الان اینجا نبودی هزارتا دلیل دارم و هزار بار ثابت شده
توچی مطمعنی؟
علی-نه میشه دوست نداشت نه میشه تحملت کرد
تارا-مسخره بازی درنیار
علی-اره ثابت شدست خیلی هم ثابت شدست
تاار-خوابم میاد
سرم و روشونش گذاشتم تا یکمی بخوابم
تارا-داشم چمدونارو برمیداشتم
دل تو دلم نبود ببینمشونن
نکاهی به علی انداختم که یه چشمک زد
دستاشو گرفتم رفتیم سمت در خروجج
اول پارسا رودیدم که دویید بغلم چقد دلم براش تنگ شدههه
بوددد
چطوری قربونت بشم من
پارسا-خوبم وای چقد دلم برات تنگ بود
تارا-ازش جدا شدم
وی چقد عوض شدهه
لپشو کشیدم
پارسا-چطوری داداش علی
علی-عالیم
دیدی برگردوندمش
پارسا-بله بهل شما این کاره اید
تارا-دنبال بقیه بودم که یکی چشامو ازپشت گرفت برشگتم
بابا بود
توحید-تارا کوچولوی من چجورههه
تارا-بابااااا
توحید-قربونت بشم من
رویا-خب ول کن ببینمش اینو
وای ننه چرا لاغر شدی تو اینقد
تارا-مامان یه بزار برسمم
نیکا-اقاااا ولش کنید منم ببینمش
تارا-نمیدونم چجوری پریدم بغلش
خیلی دلم تنگ شده بود برام بهترین دوست دوران دانشگاه و دبیرستانم بود خوب خیلی دوستش داشتم
نیکا-سعی کردم گریه نکنمم
تارا-جداشدم ازش بامتین و دوتا فسقلیم سلام و علیک کردم
برام کلی رز ابی گرفته بودن
نیکا-راستی
امروز مامانم همگی و شام دعوت کرده بریم اونجا
رویا-نه دیگه مامیریم هتل
نیکا-نه خاله بریم خونه ما مامانم گفت بهتون بگم یهویی فهمید گفت من وقت نمیکنم بگم بهتون
رویا-باش
پارسا-من باتاراینا میامااا
تارا-باشههه
بریم
سوار ماشین علی شدیم بقیه باماشین خودشون بودن
رفتیم سمت خونه خاله زهرا
بعد سلام و اینا روکاناپه نشسته بودیم
چقد دلم بر این دورهمی هاشون تنگ شده بود
بوی قرمه سبزی کل خونه رو برداشته بود
داشم ازگشنگی میمردم
خاله زهرا تو اشپزخونه بود رفتم یه لیوان اب بخورم
بهبه زهرا خانم چیکرده
زهرا-فقط بخاطر توقرمه سبزیش کردما
یکمیم دل علی نشکنه براش باقالی پلو پختم
تارا-وای که چقد مهربونی تو
زهرا-بین خودمون بمونه ها خوب
پسرمن و تو این یه سال ازم گرفت ینمیدونی چه وعضی بود
که اصلا نمیومد اینجاا
تاار-هردمون بچه بازی کردیم
زهرا-بیخیال برو بگو نیکا بیاد شام و بکشم
عروس گلم
تارا-عه خالههه
زهرا-چیه مگه عروسم نیستی؟
تارا-چی بگم
نیکااا بیا کمک...
#زخم-بازمن#علی_یاسینی#رمان
علی-عرفان چیمیگفت؟
تارا-هیچی
علی-خوب چیمیگفت
تارا-میگفت مطمعنم دومس داری یانه
علی-چیگفتی
تارا-گفتم به عشق تو نسبت به خودم ایمان دارم
علی-ازکجا مطمعنی؟
تارا-اگه دوسم نداشتی تا الان منتظر نمیموندی یا الان اینجا نبودی هزارتا دلیل دارم و هزار بار ثابت شده
توچی مطمعنی؟
علی-نه میشه دوست نداشت نه میشه تحملت کرد
تارا-مسخره بازی درنیار
علی-اره ثابت شدست خیلی هم ثابت شدست
تاار-خوابم میاد
سرم و روشونش گذاشتم تا یکمی بخوابم
تارا-داشم چمدونارو برمیداشتم
دل تو دلم نبود ببینمشونن
نکاهی به علی انداختم که یه چشمک زد
دستاشو گرفتم رفتیم سمت در خروجج
اول پارسا رودیدم که دویید بغلم چقد دلم براش تنگ شدههه
بوددد
چطوری قربونت بشم من
پارسا-خوبم وای چقد دلم برات تنگ بود
تارا-ازش جدا شدم
وی چقد عوض شدهه
لپشو کشیدم
پارسا-چطوری داداش علی
علی-عالیم
دیدی برگردوندمش
پارسا-بله بهل شما این کاره اید
تارا-دنبال بقیه بودم که یکی چشامو ازپشت گرفت برشگتم
بابا بود
توحید-تارا کوچولوی من چجورههه
تارا-بابااااا
توحید-قربونت بشم من
رویا-خب ول کن ببینمش اینو
وای ننه چرا لاغر شدی تو اینقد
تارا-مامان یه بزار برسمم
نیکا-اقاااا ولش کنید منم ببینمش
تارا-نمیدونم چجوری پریدم بغلش
خیلی دلم تنگ شده بود برام بهترین دوست دوران دانشگاه و دبیرستانم بود خوب خیلی دوستش داشتم
نیکا-سعی کردم گریه نکنمم
تارا-جداشدم ازش بامتین و دوتا فسقلیم سلام و علیک کردم
برام کلی رز ابی گرفته بودن
نیکا-راستی
امروز مامانم همگی و شام دعوت کرده بریم اونجا
رویا-نه دیگه مامیریم هتل
نیکا-نه خاله بریم خونه ما مامانم گفت بهتون بگم یهویی فهمید گفت من وقت نمیکنم بگم بهتون
رویا-باش
پارسا-من باتاراینا میامااا
تارا-باشههه
بریم
سوار ماشین علی شدیم بقیه باماشین خودشون بودن
رفتیم سمت خونه خاله زهرا
بعد سلام و اینا روکاناپه نشسته بودیم
چقد دلم بر این دورهمی هاشون تنگ شده بود
بوی قرمه سبزی کل خونه رو برداشته بود
داشم ازگشنگی میمردم
خاله زهرا تو اشپزخونه بود رفتم یه لیوان اب بخورم
بهبه زهرا خانم چیکرده
زهرا-فقط بخاطر توقرمه سبزیش کردما
یکمیم دل علی نشکنه براش باقالی پلو پختم
تارا-وای که چقد مهربونی تو
زهرا-بین خودمون بمونه ها خوب
پسرمن و تو این یه سال ازم گرفت ینمیدونی چه وعضی بود
که اصلا نمیومد اینجاا
تاار-هردمون بچه بازی کردیم
زهرا-بیخیال برو بگو نیکا بیاد شام و بکشم
عروس گلم
تارا-عه خالههه
زهرا-چیه مگه عروسم نیستی؟
تارا-چی بگم
نیکااا بیا کمک...
#زخم-بازمن#علی_یاسینی#رمان
۲.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.