پارت هفتم

( مویچیرو رفت پیش میتسوری * نویسنده: نمیدونم میتسوری کجاس مویچیرو: پس چطوری سناریو نوشتی این داستان ادامه دارد*
میتسوری: سلام ( با لبخند)
مویچیرو:سلام( با بی احساسی)
میتسوری: کاری داشتی معمولا اوبانای اگه ببینه پیش منی عصبی میشه
مویچیرو:حالا یه چیزی تامارا داستانش چیه اصلا
میتسوری: چرا میپرسی
مویچیرو: همینطوری
میتسوری: به منم نمیگه
مویچیرو: آهان
میتسوری: دوسش داری
مویچیرو: نه
میتسوری : هردوتون دروغ گویی بدی هستید
مویچیرو: من بهش احساسی ندارم فقط کنجکاو شدم
میتسوری: آهان تو گفتی و من باور کردم
مویچیرو: اصلا فراموش کن چی گفتم ولش کن دیگه ماجرا رو خیلی کش میدی
میتسوری: خب باشه کاری نداری من میخوام برم
مویچیرو : نه ندارم
میتسوری:( رفت و به عمارت برفی پیش تامارا)
تامارا: باز چی شده
میتسوری: هیچ نباید بیام به دیدنت
تامارا: چند سافت پیش همو دیدیم ( پا شد و میخواست بره که میتسوری دستش رو گرفت )
میتسوری: بیا دوست شیم
تامارا: نه (و با سنگینی میتسوری داش میرفت و میتسوری همش حرفش تکرار میکرد) میخوای تا کجا باهام بیای
میتسوری: تا اونجایی که جوابت مثبت باشه
تامارا: هرجور راحتی ( که رنگکوکو اونا رو داشتن همینجوری میرفتن دید)
رنگکوکو: دارید چیکار میکنید
تامارا: هیچی من دارم راه خودم رو میرم میتسوری دستمو ول نمیکنه
میتسوری: هی دروغ نگو تا زمانی که قبول کنی دوست من باشی
تامارا: من دوستی ندارم
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
دیدگاه ها (۰)

پارت هشتم

پارت نهم

ادامه پارت ۶

زور و عشق پارت ۶

بکش پایین رمان جدید داریم

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط