هفت مافیا به علاوه ی یکی / پارت 2
هفت مافیا به علاوه ی یکی / پارت 2
ویو ا.ت =
داشتم میرفتم خونه که یه دفعه دیدم یه ماشین سیاه بزرگ از کنارم رد شد
خیلی مشکوک میزد برا همین یه ماشین گرفتم
ا.ت: اقا میشه اون ماشین سیاهو دنبال کنید؟
+ بله حتما
و پشت سرشون راه افتادیم دیدم رفتن یه جای پرت توی یه عمارت منم سریع پول راننده رو دادم و پشت سرشون رفتم توی عمارت هی صداشون بلند تر میشد که حرف میزدن و میخندیدن
جیمین: باید از این به بعد با لگد بریم تو
جونگکوک: اره
تهیونگ: نامجون تو چرا اینجوری شدی؟
ویو نامجون =
داشتیم میومدیم احساس کردم یه ماشین تعقیبمون میکنه و وقتی وارد شدیم دیدم یه نفر پشت سرمون اومد تو پارکینگ که یه دفعه دیدم گوشه لباسش از کنار دیوار زده بیرون
نامجون آروم به بقیه گفت : بچه ها ادامه بدین به حرف زدن
جیهوپ: چیزی شده؟
ویو ا.ت =
دیدم یهو ساکت شدن و یکیشون اروم به بقیه یه چیزی گفت اما نفهمیدم چی گفت همینجوری داشتم گوش میدادم که دیدم باز شروع کردن به بگو بخند و یه دفعه یکیشون اومد این طرف دیوار یه پسر جذاب با کت شلوار که دستش تو جیب شلوارش بود و داشت بهم لبخند میزد که یهو یکی از پشت سرم اومد و همینجوری اومدنو محاصرم کردن اومدم فرار کنم و دوییدم طرف یکیشون و هولش دادم ولی اون خیلی راحت منو نگه داشته بود که وقتی وایسادم رفت کنار و گذاشت برم منم سریع رفتم بیرون و سعی کردم با پلیس تماس بگیرم اما آنتن نمیداد برا همین سریع رفتم اداره پلیس
ا.ت: رییس پلیس رییس پلیس
+ ا.ت تو مگه نرفتی؟
_ چرا رفتم ولی برگشتم
_ رییس من مافیاهارو دیدم عمارتشونو پیدا کردم
+ چجوری اینکارو کردی؟
_ یه ماشین سیاه دیدم دنبالشون کردم و زسیدم به عمارتشون
+ خب از کجا فهمیدی مافیان هرکی ماشین سیاه داشته باشه که مافیا نیست
یهو همه به ا.ت خندیدن
_ باور کنید جدی میگم
یکی از پلیسا گفت: ا.ت از خواب و خیال بکش بیرون تو نمیتونی پلیس باشی
یکی دیگشون گفت: تو به درد این کار نمیخوری
خیلی ناراحت شدم همینجوری مسخرم کردن منم سریع از اداره پلیس زدم بیرون بارون میومد همینجوری گریه میکردم و میرفتم که خوردم به یه نفر ولی انقد ناراحت بودم که به راهم ادامه دادم
ویو تهیونگ:
با بچه ها دعوام شد چون درست تمرین نمیکنم منم عصبی داشتم راه میرفتم که یه دفعه یه دختره خورد بهم ولی انقد حالش بد بود که راهشو ادامه داد
وایسا ببینم این همون دختره نبود؟ یکم وایسادم نگاش کردم و رفتم دنبالش
ویو ا.ت:
خیلی حالم بد بود برا همین تصمیم گرفتم برم بار
رفتم نشستم رو یکی از صندلی تکی های جلوی میز و برام یه پیک مشروب آورد که در صدا داد...
خب خب اینم از پارت دوم سناریو درخواستی هارو تا عصر میذارم اگه فیکا مشکلی داره بگید تا بیشتر روش کار کنم
ویو ا.ت =
داشتم میرفتم خونه که یه دفعه دیدم یه ماشین سیاه بزرگ از کنارم رد شد
خیلی مشکوک میزد برا همین یه ماشین گرفتم
ا.ت: اقا میشه اون ماشین سیاهو دنبال کنید؟
+ بله حتما
و پشت سرشون راه افتادیم دیدم رفتن یه جای پرت توی یه عمارت منم سریع پول راننده رو دادم و پشت سرشون رفتم توی عمارت هی صداشون بلند تر میشد که حرف میزدن و میخندیدن
جیمین: باید از این به بعد با لگد بریم تو
جونگکوک: اره
تهیونگ: نامجون تو چرا اینجوری شدی؟
ویو نامجون =
داشتیم میومدیم احساس کردم یه ماشین تعقیبمون میکنه و وقتی وارد شدیم دیدم یه نفر پشت سرمون اومد تو پارکینگ که یه دفعه دیدم گوشه لباسش از کنار دیوار زده بیرون
نامجون آروم به بقیه گفت : بچه ها ادامه بدین به حرف زدن
جیهوپ: چیزی شده؟
ویو ا.ت =
دیدم یهو ساکت شدن و یکیشون اروم به بقیه یه چیزی گفت اما نفهمیدم چی گفت همینجوری داشتم گوش میدادم که دیدم باز شروع کردن به بگو بخند و یه دفعه یکیشون اومد این طرف دیوار یه پسر جذاب با کت شلوار که دستش تو جیب شلوارش بود و داشت بهم لبخند میزد که یهو یکی از پشت سرم اومد و همینجوری اومدنو محاصرم کردن اومدم فرار کنم و دوییدم طرف یکیشون و هولش دادم ولی اون خیلی راحت منو نگه داشته بود که وقتی وایسادم رفت کنار و گذاشت برم منم سریع رفتم بیرون و سعی کردم با پلیس تماس بگیرم اما آنتن نمیداد برا همین سریع رفتم اداره پلیس
ا.ت: رییس پلیس رییس پلیس
+ ا.ت تو مگه نرفتی؟
_ چرا رفتم ولی برگشتم
_ رییس من مافیاهارو دیدم عمارتشونو پیدا کردم
+ چجوری اینکارو کردی؟
_ یه ماشین سیاه دیدم دنبالشون کردم و زسیدم به عمارتشون
+ خب از کجا فهمیدی مافیان هرکی ماشین سیاه داشته باشه که مافیا نیست
یهو همه به ا.ت خندیدن
_ باور کنید جدی میگم
یکی از پلیسا گفت: ا.ت از خواب و خیال بکش بیرون تو نمیتونی پلیس باشی
یکی دیگشون گفت: تو به درد این کار نمیخوری
خیلی ناراحت شدم همینجوری مسخرم کردن منم سریع از اداره پلیس زدم بیرون بارون میومد همینجوری گریه میکردم و میرفتم که خوردم به یه نفر ولی انقد ناراحت بودم که به راهم ادامه دادم
ویو تهیونگ:
با بچه ها دعوام شد چون درست تمرین نمیکنم منم عصبی داشتم راه میرفتم که یه دفعه یه دختره خورد بهم ولی انقد حالش بد بود که راهشو ادامه داد
وایسا ببینم این همون دختره نبود؟ یکم وایسادم نگاش کردم و رفتم دنبالش
ویو ا.ت:
خیلی حالم بد بود برا همین تصمیم گرفتم برم بار
رفتم نشستم رو یکی از صندلی تکی های جلوی میز و برام یه پیک مشروب آورد که در صدا داد...
خب خب اینم از پارت دوم سناریو درخواستی هارو تا عصر میذارم اگه فیکا مشکلی داره بگید تا بیشتر روش کار کنم
۷.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.