این زن خسته است
این زن خسته است
با کوهی از خاطرات لگد مال شده
ونگاهی که عصیان می کند
در روح جاودانه تاریخ
این زن میان خاطراتش گیر کرده
وانبوهی از یاد گارهای پنهان او را فریاد میزنند
این زن میان زندگی گیر کرده
سقف آرزوهایش نه بلنداست ونه کوتاه
اما می شکند دیوار روزهای باقی مانده اش
این زن میان فرسنگها راه نرفته
هنوز دارد دست وپا میزند
تا خودش را پیدا کند
کسی او را نمی بیند
کسی اورا صدا نمی زند
این زن آدم است
دل دارد
اما کسی مهرش را نمی بیند
گویی وظیفه می دانند
لطفهای بی امان او را
این زن خسته است
وروحش را
در تداوم بی تکرار زندگی باخته است
کاش روزی نرسد
که بشکند
تکه تکه دل او
که آنروز آخر الزمان است
پایان تمام آفرینش انسان،
کاش نرسد روزی
که اشکهایش
بر گونه های
احساس او غلتان شود
آه که کاش نرسد
روزی که
زن تمام شود...
مریم پورقلی
با کوهی از خاطرات لگد مال شده
ونگاهی که عصیان می کند
در روح جاودانه تاریخ
این زن میان خاطراتش گیر کرده
وانبوهی از یاد گارهای پنهان او را فریاد میزنند
این زن میان زندگی گیر کرده
سقف آرزوهایش نه بلنداست ونه کوتاه
اما می شکند دیوار روزهای باقی مانده اش
این زن میان فرسنگها راه نرفته
هنوز دارد دست وپا میزند
تا خودش را پیدا کند
کسی او را نمی بیند
کسی اورا صدا نمی زند
این زن آدم است
دل دارد
اما کسی مهرش را نمی بیند
گویی وظیفه می دانند
لطفهای بی امان او را
این زن خسته است
وروحش را
در تداوم بی تکرار زندگی باخته است
کاش روزی نرسد
که بشکند
تکه تکه دل او
که آنروز آخر الزمان است
پایان تمام آفرینش انسان،
کاش نرسد روزی
که اشکهایش
بر گونه های
احساس او غلتان شود
آه که کاش نرسد
روزی که
زن تمام شود...
مریم پورقلی
- ۱.۴k
- ۱۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط