می آیی نمی آیی

می آیی ، نمی آیی
به آخر این فال می رسم ،
پر پر میشوند
 این گل برگ های سپید در دستانم
کاش که بیایی
در میان چشمانم بنشینی
من تو را آغاز کنم
و تو در امتداد این فصلها
زمستانی را به بهار بدوزی
آنگاه بهار در جانم
 شکوفه شکوفه
ترانه می سراید
بیا که این بهار
تو را کم دارد...
دیدگاه ها (۳)

چند وقتِ پیش دوستی نوشته‌ای را برای من فرستاد که ظاهر زیبا و...

هر صبح که بیدار میشوداولین دیدارش با آینه هاست!چاق شده، موها...

این زن خسته است با کوهی از خاطرات لگد مال شده ونگاهی که عصیا...

سبزه های که ابجیم واسه ارشا واریا درست کرده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط