می آیی نمی آیی
می آیی ، نمی آیی
به آخر این فال می رسم ،
پر پر میشوند
این گل برگ های سپید در دستانم
کاش که بیایی
در میان چشمانم بنشینی
من تو را آغاز کنم
و تو در امتداد این فصلها
زمستانی را به بهار بدوزی
آنگاه بهار در جانم
شکوفه شکوفه
ترانه می سراید
بیا که این بهار
تو را کم دارد...
به آخر این فال می رسم ،
پر پر میشوند
این گل برگ های سپید در دستانم
کاش که بیایی
در میان چشمانم بنشینی
من تو را آغاز کنم
و تو در امتداد این فصلها
زمستانی را به بهار بدوزی
آنگاه بهار در جانم
شکوفه شکوفه
ترانه می سراید
بیا که این بهار
تو را کم دارد...
- ۲.۷k
- ۱۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط