چند وقت پیش دوستی نوشتهای را برای من فرستاد که ظاهر زیب
چند وقتِ پیش دوستی نوشتهای را برای من فرستاد که ظاهر زیبا و لطیفی داشت ولی با یک دقیقه مکث عمقِ حقارت زن را درآن میتوانستی حس کنی. خانم نویسنده ناآگاهانه زنان را موجودات ضعیفی دیده بود که در خانه جان میکنند، به شوهر و بچهها میرسند، بهترینها را برای دیگران میخواهند و آخر سر مینشینند و با لبخندی به دنیا نشان میدهند که بله سهمِ من از زن بودن همین است و من آنقدر پر عاطفهام که راضیام به چنین و چنان!
واقعا ما زنان کی میخواهیم دست از ننه من غریبمهایمان برداریم؟چقدر قراراست دلمان به حال خودمان بسوزد؟ بغض ،اشک ،آه و ناله و دادن عذاب وجدان الهی به اطرافیان تا کجای نقشههای ما قراراست پیش رود. میگویم نقشه چون جنس خودمان را خوب میشناسم. ما آنقدر باهوش و زیرک هستیم که حواسمان به همه چیز باشد و بدانیم هر قدم را با چه هدفی بر میداریم. ما آنقدر درایت داریم که میتوانیم مدیرِ یک اداره، یک جنبش، یک مدرسه و خانواده باشیم، ولی احساساتِ خودمان را نمیتوانیم اداره کنیم. ما آنقدر توانایی داریم که تحتِ فشارهای جامعه درس میخوانیم، کسی میشویم، کار میکنیم، دردِ زایمان را تحمل میکنیم، بچه تربیت میکنیم ولی توانایی و جراتِ آن را نداریم خودمان باشیم. تا به کی میخواهیم خودرا قربانی مردهای جامعه، قربانی بی عدالتی، قانونها و بی قانونیها بدانیم، وقتی با دستِ خودمان یک چاقو بیخ اصل وجودی خودمان گذاشته ایم، خودمان را ندانسته انکار میکنیم، وقتی پیش از همه این خودِ ما هستیم که حضورِ زن را همانطور که هست قبول نداریم. سالِ پیش قانونِ منع ختنه کردنِ دختران در بیست کشورِ آفریقایی تصویب شد، زنانی که خودشان قربانی بودند بر علیه این سنت بپاخواستند. حالا ما باظرافت اشکهایمان را پاک میکنیم و خیلی شیک و مجلسی منتظریم ناجی افسانهای بیاید و حقمان را بگیرد، مردهایی را که حقوقمان را رعایت نمیکنند سر جایشان بنشاند، ما را پرنسس وار و همانطور که برازنده ماست روی شانههای پهنش راه ببرد و با صدای بلند اعلام کند "چنین است زن ایران، قدرش را بدانید و بزرگش بشمارید"
چرا با همان درایتی که داریم نشان نمیدهیم جایگاهِ ما کجاست؟ چرا باور نمیکنیم که نیمی از جامعه را ما تشکیل داده ایم و نیمی از امور بر دستهای توانمندِ ما میچرخند ؟ از چه میترسیم؟ چه اتفاقِ بدتری قرار است بیفتد که نیفتاده؟ در بیست و یک سال گذشته سفرهای زیادی داشتهام و با زنهای زیادی از ملیتهای مختلف آشنا شده ام. آنقدر سرگذشت شنیدهام که میتوانم چندین کتاب بنویسم . صادقانه بگویم در میان همه زنِ ایرانی را چنین یافته ام، باهوش، زیرک، کاردان، مقتدر، توانمند، انعطاف پذیری بالا، عاطفی ولی شکننده و با اعتماد به نفسِ پایین.البته همه چیز نسبی ست و من یک قانون کلی و عمومی صادر نمیکنم. این تجربه و برداشتِ شخصی من است و اینها که مینویسم تنها یک دردِ دل زنانه است. دردِ دل زنی که هر چیزی که فکرش را بکنید تجربه کرده، از شکست عشقی ، مرگِ عزیز، مهاجرت، تبعیض، غربت بگیرید تا مادر شدن و نویسنده شدن. اینها درد دلِ زنی ست که میخواهد زنان دیگر را در اوج ببیند.که میخواهد زنان دیگر خودشان را در اوج ببینند. که آرزو دارد هر زنی به تاثیر خود در خانواده و جامعه واقف باشد. به خودمان برای زن بودن افتخار کنیم. برای آنکه میتوانیم با یک دست چندین هندوانه برداریم افتخار کنیم. به احساسات لطیف و واقعی خود افتخار کنیم. ما قدرتِ ایجاد تغییر در دیگران داریم اما باید خودمان را دوست داشته باشیم و تغییر را از خودمان شروع کنیم.
این نوشته میتوانست بسیار گسترده تر، جامع تر، مفید تر و با ریشه یابی و راه حلهای سازنده تری موضوع زن را مطرح کند ولی از آنجایی که دانشِ من در این زمینه کافی نیست و با تجربهای که در طی این سالها کسب کردهام و میدانم نوشتههای طولانی به زحمت و به ندرت خواند میشوند، به همین چند خط که نظرات شخصی من است بسنده میکنم.
نیکی فیروزکوهی
واقعا ما زنان کی میخواهیم دست از ننه من غریبمهایمان برداریم؟چقدر قراراست دلمان به حال خودمان بسوزد؟ بغض ،اشک ،آه و ناله و دادن عذاب وجدان الهی به اطرافیان تا کجای نقشههای ما قراراست پیش رود. میگویم نقشه چون جنس خودمان را خوب میشناسم. ما آنقدر باهوش و زیرک هستیم که حواسمان به همه چیز باشد و بدانیم هر قدم را با چه هدفی بر میداریم. ما آنقدر درایت داریم که میتوانیم مدیرِ یک اداره، یک جنبش، یک مدرسه و خانواده باشیم، ولی احساساتِ خودمان را نمیتوانیم اداره کنیم. ما آنقدر توانایی داریم که تحتِ فشارهای جامعه درس میخوانیم، کسی میشویم، کار میکنیم، دردِ زایمان را تحمل میکنیم، بچه تربیت میکنیم ولی توانایی و جراتِ آن را نداریم خودمان باشیم. تا به کی میخواهیم خودرا قربانی مردهای جامعه، قربانی بی عدالتی، قانونها و بی قانونیها بدانیم، وقتی با دستِ خودمان یک چاقو بیخ اصل وجودی خودمان گذاشته ایم، خودمان را ندانسته انکار میکنیم، وقتی پیش از همه این خودِ ما هستیم که حضورِ زن را همانطور که هست قبول نداریم. سالِ پیش قانونِ منع ختنه کردنِ دختران در بیست کشورِ آفریقایی تصویب شد، زنانی که خودشان قربانی بودند بر علیه این سنت بپاخواستند. حالا ما باظرافت اشکهایمان را پاک میکنیم و خیلی شیک و مجلسی منتظریم ناجی افسانهای بیاید و حقمان را بگیرد، مردهایی را که حقوقمان را رعایت نمیکنند سر جایشان بنشاند، ما را پرنسس وار و همانطور که برازنده ماست روی شانههای پهنش راه ببرد و با صدای بلند اعلام کند "چنین است زن ایران، قدرش را بدانید و بزرگش بشمارید"
چرا با همان درایتی که داریم نشان نمیدهیم جایگاهِ ما کجاست؟ چرا باور نمیکنیم که نیمی از جامعه را ما تشکیل داده ایم و نیمی از امور بر دستهای توانمندِ ما میچرخند ؟ از چه میترسیم؟ چه اتفاقِ بدتری قرار است بیفتد که نیفتاده؟ در بیست و یک سال گذشته سفرهای زیادی داشتهام و با زنهای زیادی از ملیتهای مختلف آشنا شده ام. آنقدر سرگذشت شنیدهام که میتوانم چندین کتاب بنویسم . صادقانه بگویم در میان همه زنِ ایرانی را چنین یافته ام، باهوش، زیرک، کاردان، مقتدر، توانمند، انعطاف پذیری بالا، عاطفی ولی شکننده و با اعتماد به نفسِ پایین.البته همه چیز نسبی ست و من یک قانون کلی و عمومی صادر نمیکنم. این تجربه و برداشتِ شخصی من است و اینها که مینویسم تنها یک دردِ دل زنانه است. دردِ دل زنی که هر چیزی که فکرش را بکنید تجربه کرده، از شکست عشقی ، مرگِ عزیز، مهاجرت، تبعیض، غربت بگیرید تا مادر شدن و نویسنده شدن. اینها درد دلِ زنی ست که میخواهد زنان دیگر را در اوج ببیند.که میخواهد زنان دیگر خودشان را در اوج ببینند. که آرزو دارد هر زنی به تاثیر خود در خانواده و جامعه واقف باشد. به خودمان برای زن بودن افتخار کنیم. برای آنکه میتوانیم با یک دست چندین هندوانه برداریم افتخار کنیم. به احساسات لطیف و واقعی خود افتخار کنیم. ما قدرتِ ایجاد تغییر در دیگران داریم اما باید خودمان را دوست داشته باشیم و تغییر را از خودمان شروع کنیم.
این نوشته میتوانست بسیار گسترده تر، جامع تر، مفید تر و با ریشه یابی و راه حلهای سازنده تری موضوع زن را مطرح کند ولی از آنجایی که دانشِ من در این زمینه کافی نیست و با تجربهای که در طی این سالها کسب کردهام و میدانم نوشتههای طولانی به زحمت و به ندرت خواند میشوند، به همین چند خط که نظرات شخصی من است بسنده میکنم.
نیکی فیروزکوهی
- ۹۵۲
- ۱۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط