💐گیج شده بود ،سرش راتکان داد: « آره، آره همه چیز خوب بود
💐گیج شده بود ،سرش راتکان داد: « آره، آره همه چیز خوب بود. فقط بگید پسرم کجاست. »
افسر جدی شد : « چرا پسر شما اسلحه حمل میکرده؟ »
💐 فهیمه هم جدی تر از او جواب داد:
« پسر من هیچ وقت اسلحه نداشته. »
افسر ادامه داد : « ببین خانم پسر شما اسلحه داشته که ما تونستیم دستگیرش کنیم، وگرنه پلیس نمی تونست دستگیرش کنه چون به سن قانونی رسیده. »
💐فهیمه بر خودش مسلط شد : « سه روز پیش که از خونه رفت، اسلحه نداشت. یعنی من ندیدم .»
💐 فهیمه چشمش از سعید پرسید ماجرای این اسلحه چیه ؟
سعید گفت : « با پولی که داشتم یه اسلحه خریدم !فقط پنجاه سنت برام موند .صبح رفتم کشیک تا شاید بتونم یکی از نوچه های شاه را دستگیر کنم .که.....
#فهیمه #فهیمه_محبی #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
افسر جدی شد : « چرا پسر شما اسلحه حمل میکرده؟ »
💐 فهیمه هم جدی تر از او جواب داد:
« پسر من هیچ وقت اسلحه نداشته. »
افسر ادامه داد : « ببین خانم پسر شما اسلحه داشته که ما تونستیم دستگیرش کنیم، وگرنه پلیس نمی تونست دستگیرش کنه چون به سن قانونی رسیده. »
💐فهیمه بر خودش مسلط شد : « سه روز پیش که از خونه رفت، اسلحه نداشت. یعنی من ندیدم .»
💐 فهیمه چشمش از سعید پرسید ماجرای این اسلحه چیه ؟
سعید گفت : « با پولی که داشتم یه اسلحه خریدم !فقط پنجاه سنت برام موند .صبح رفتم کشیک تا شاید بتونم یکی از نوچه های شاه را دستگیر کنم .که.....
#فهیمه #فهیمه_محبی #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
۲.۴k
۲۵ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.