پارت ۹۸ فیک ازدواج مافیایی(پارت آخر)
پارت ۹۸ (آخر)
ا،ت ویو
که یهو کوک اومد
کوک : کارای مرخصی رو انجام دادم بریم جوجه ؟
ا،ت : آرع بریم😂
کوک : چرا میخندی ؟
ا،ت : آخه جلو بچه هامون جوجه بگیم خیلی باحاله 😂
کوک : ارع 😂
میا : اهم خب بریم دیگه
کوک : تو چرا همش مزاحم میشی
میا اخم ریزی کرد گفت
میا : خب حالا بیاین بریم دیگه
سورا : بریم
سورا تهیونگو بغل کرد و میا هم تها رو..... یونا رو داد بغل جیمین و رفتیم خونه ی ما (همه ی اونایی که بیمارستان اومده بودن )
بعد از چند مین رسیدیم که دیدم آجوما نگران وایستادع
ا،ت : سلام آجوما
★: سلام دخترم نگرانت شدم خوبی ؟
ا،ت : خوبم اجوما نگران نباش
کوک تهیونگ و تها رو گرفت و برد اتاقشون و خوابوندشون .... منم روی مبل نشسته بودم و داشتم بستنی میخوردم
میا : ا،ت بستنی نخور
ا،ت : چرا ؟
سورا : خطرناکه دختر
سورا کاسه ی بستنی رو ازم گرفت و گذاشت فریزر
و اون روز با خوبی و خوشی کنار هم خوش گذروندیم
۱ سال بعد
ا،ت ویو
تهیونگ و تها یک سالشون شدع و امروزم تولدشونه ، خونه رو آماده کردیم و چندتا خدمتکارم برای امروز کمک به آجوما آوردیم که داشتن کلی غذا و دسر و نوشیدنی درست میکردن ، جینا و جین و همین طور سانا و یونگی تصمیم گرفتن یسر بیان کره
و دیشب رسیدن و گفتن هتل میمونن ولی واسه تولد تها و تهیونگ میان
تقریبا همچی آمادس و فقط تهیونگ و تها و من و کوک حاضر نیستیم
رفتم تو اتاق تهیونگ و تها و حاضرشون کردم و سپردمشون دست کوک و خودمم حاضر شدم ، یه استایل خیلی خوشگل و مادرانه زدم و آرایش ملایمی هم کردم و رفتم پایین
بچها رو از کوک گرفتم که بره حاضر شه
کوکم حاضر شد و اومد ، منتظر موندیم که مهمونا بیان و بعد از چند مین تک به تک اومدن
همگی سلام کردیم و کلی حرف زدیم
بچه ی جینا به دنیا اومده و چند ماه از تهیونگ و تها بزرگتره ، یه دختر کیوته ، سانا تازه حامله شدع و یونا هم بزرگ شدع ، لیا هم ۶ سالش شدع و سورا دوبارع باردارع
بعد از کلی حرف زدن و رقصیدن موقعه ی بریدن کیک شد
کوک و ا،ت : خب بشمارین
همه : ۱.....۲.....۳
و تهیونگ و تها شمع رو فوت کردن و بعدشم کیکو بریدن ، بعد بریدن کیک شروع کردیم به خوردن کیکمون که تها و تهیونگ اولین کلمشونو گفتن
تها : ماما
تهیونگ : پاپا
ا،ت : وایی من فداتون بشم
کوک : عایی خوشگلای بابا
سورا : عمه فداتون بشه
میا : خاله دورتون بگرده
پ،ت : آخه بابابزرگ فدات شه
م،ت : بگو مامان بزرگ
م،ک : وای که انتظاری داری
م،ت : 😂 شوخی کردم
پ،ک : تها و تهیونگ اولین کلمشونو گفتن 😊
سوهو : آخه کیوتچه
لیا : عوا خاله نیینات حرف زدن
ا،ت : ارع قربونت برم
جینا : الان میتونن باهم بیشتر ارتباط بگیرن
جین : آرع
سانا : ۱ سال دیگه یکی دیگم بهشون اضافه میشه
یونگی : آرع بچم باید اولین کلمش بابا باشع 😂
سانا : دست تو نیس
جیمین : خب بیاین یه عکس دسته جمعی بگیریم
همه : موافقیم
یه عکس دسته جمعی گرفتیم ، بماند به یادگار از زندگی ی پیچیدمون
یه افسانه هست که میگه به همون اندازه که سختی توی زندگیت هست خوشی رو هم تجربه میکنی! گاهی اوقات قلم سرنوشت تو رو وارد باتلاقی میکنه که فکر میکنی راه نجاتی وجود نداره اما باید صبر کرد.... اون موقع اس که میتونی راه فرار پیدا کنی و بجنگی! اگه خوشی رو میخواهی پس براش بجنگ و بدستش بیار! هیچ چیز توی دنیا مجانی گیرت نمیاد
پایان ///💕🙂خیلی ممنونم که فیک رو دنبال کردین.... ببخشید اگه عیب و نقصی داشت و خیلی دیر پارت میذاشتم! امیدوارم بتونم توی فیک بعدی جبران کنم و اینم بگم شاید به کامنت ها جواب ندم اما همه رو میخونم و قدردان تک تکتون هستم
باورم نمیشه فیک تموم شددددد😁🥰
ا،ت ویو
که یهو کوک اومد
کوک : کارای مرخصی رو انجام دادم بریم جوجه ؟
ا،ت : آرع بریم😂
کوک : چرا میخندی ؟
ا،ت : آخه جلو بچه هامون جوجه بگیم خیلی باحاله 😂
کوک : ارع 😂
میا : اهم خب بریم دیگه
کوک : تو چرا همش مزاحم میشی
میا اخم ریزی کرد گفت
میا : خب حالا بیاین بریم دیگه
سورا : بریم
سورا تهیونگو بغل کرد و میا هم تها رو..... یونا رو داد بغل جیمین و رفتیم خونه ی ما (همه ی اونایی که بیمارستان اومده بودن )
بعد از چند مین رسیدیم که دیدم آجوما نگران وایستادع
ا،ت : سلام آجوما
★: سلام دخترم نگرانت شدم خوبی ؟
ا،ت : خوبم اجوما نگران نباش
کوک تهیونگ و تها رو گرفت و برد اتاقشون و خوابوندشون .... منم روی مبل نشسته بودم و داشتم بستنی میخوردم
میا : ا،ت بستنی نخور
ا،ت : چرا ؟
سورا : خطرناکه دختر
سورا کاسه ی بستنی رو ازم گرفت و گذاشت فریزر
و اون روز با خوبی و خوشی کنار هم خوش گذروندیم
۱ سال بعد
ا،ت ویو
تهیونگ و تها یک سالشون شدع و امروزم تولدشونه ، خونه رو آماده کردیم و چندتا خدمتکارم برای امروز کمک به آجوما آوردیم که داشتن کلی غذا و دسر و نوشیدنی درست میکردن ، جینا و جین و همین طور سانا و یونگی تصمیم گرفتن یسر بیان کره
و دیشب رسیدن و گفتن هتل میمونن ولی واسه تولد تها و تهیونگ میان
تقریبا همچی آمادس و فقط تهیونگ و تها و من و کوک حاضر نیستیم
رفتم تو اتاق تهیونگ و تها و حاضرشون کردم و سپردمشون دست کوک و خودمم حاضر شدم ، یه استایل خیلی خوشگل و مادرانه زدم و آرایش ملایمی هم کردم و رفتم پایین
بچها رو از کوک گرفتم که بره حاضر شه
کوکم حاضر شد و اومد ، منتظر موندیم که مهمونا بیان و بعد از چند مین تک به تک اومدن
همگی سلام کردیم و کلی حرف زدیم
بچه ی جینا به دنیا اومده و چند ماه از تهیونگ و تها بزرگتره ، یه دختر کیوته ، سانا تازه حامله شدع و یونا هم بزرگ شدع ، لیا هم ۶ سالش شدع و سورا دوبارع باردارع
بعد از کلی حرف زدن و رقصیدن موقعه ی بریدن کیک شد
کوک و ا،ت : خب بشمارین
همه : ۱.....۲.....۳
و تهیونگ و تها شمع رو فوت کردن و بعدشم کیکو بریدن ، بعد بریدن کیک شروع کردیم به خوردن کیکمون که تها و تهیونگ اولین کلمشونو گفتن
تها : ماما
تهیونگ : پاپا
ا،ت : وایی من فداتون بشم
کوک : عایی خوشگلای بابا
سورا : عمه فداتون بشه
میا : خاله دورتون بگرده
پ،ت : آخه بابابزرگ فدات شه
م،ت : بگو مامان بزرگ
م،ک : وای که انتظاری داری
م،ت : 😂 شوخی کردم
پ،ک : تها و تهیونگ اولین کلمشونو گفتن 😊
سوهو : آخه کیوتچه
لیا : عوا خاله نیینات حرف زدن
ا،ت : ارع قربونت برم
جینا : الان میتونن باهم بیشتر ارتباط بگیرن
جین : آرع
سانا : ۱ سال دیگه یکی دیگم بهشون اضافه میشه
یونگی : آرع بچم باید اولین کلمش بابا باشع 😂
سانا : دست تو نیس
جیمین : خب بیاین یه عکس دسته جمعی بگیریم
همه : موافقیم
یه عکس دسته جمعی گرفتیم ، بماند به یادگار از زندگی ی پیچیدمون
یه افسانه هست که میگه به همون اندازه که سختی توی زندگیت هست خوشی رو هم تجربه میکنی! گاهی اوقات قلم سرنوشت تو رو وارد باتلاقی میکنه که فکر میکنی راه نجاتی وجود نداره اما باید صبر کرد.... اون موقع اس که میتونی راه فرار پیدا کنی و بجنگی! اگه خوشی رو میخواهی پس براش بجنگ و بدستش بیار! هیچ چیز توی دنیا مجانی گیرت نمیاد
پایان ///💕🙂خیلی ممنونم که فیک رو دنبال کردین.... ببخشید اگه عیب و نقصی داشت و خیلی دیر پارت میذاشتم! امیدوارم بتونم توی فیک بعدی جبران کنم و اینم بگم شاید به کامنت ها جواب ندم اما همه رو میخونم و قدردان تک تکتون هستم
باورم نمیشه فیک تموم شددددد😁🥰
- ۲۶.۹k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط