من تبانی کرده ام با غُصّه ی پنهانِ عشق
من تبانی کرده ام با غُصّه ی پنهانِ عشق
قِصّهی تنهاییام شد قصّهی تاوان عشق
من تبانی کرده ام... با حادثه، با اضطراب
دل به دریا میزنم در لحظهی طوفان عشق
من تبانی کرده ام با آتش و دیوانگی...
مثل یک پروانهام در شعلهی سوزان عشق
من تبانی کرده ام با زخم های پیکرم
میچکد خون جگر از تیغه یِ برّان عشق
من تبانی کرده ام با درد های مزمنم
اِی پرستار تبم دیگر نکن درمان عشق
من تبانی کرده ام با خاطراتِ دل شکن
باورم ویرانه شد با ضربه یِ پایانِ عشق
من تبانی کرده ام با چهره یِ در آینه...
رفته از روی لبم آن حالت خندان عشق
آسمان لبریز شد.. از ابرِ خونبار غزل...
شاعری غمگینم و خیسِ غمِ باران عشق
قِصّهی تنهاییام شد قصّهی تاوان عشق
من تبانی کرده ام... با حادثه، با اضطراب
دل به دریا میزنم در لحظهی طوفان عشق
من تبانی کرده ام با آتش و دیوانگی...
مثل یک پروانهام در شعلهی سوزان عشق
من تبانی کرده ام با زخم های پیکرم
میچکد خون جگر از تیغه یِ برّان عشق
من تبانی کرده ام با درد های مزمنم
اِی پرستار تبم دیگر نکن درمان عشق
من تبانی کرده ام با خاطراتِ دل شکن
باورم ویرانه شد با ضربه یِ پایانِ عشق
من تبانی کرده ام با چهره یِ در آینه...
رفته از روی لبم آن حالت خندان عشق
آسمان لبریز شد.. از ابرِ خونبار غزل...
شاعری غمگینم و خیسِ غمِ باران عشق
۳.۱k
۲۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.