به چشمان تو می بخشم همه دار و ندارم را

به چشمان تو می بخشم همه دار و ندارم را
به لبخند تو می بازم همه ایل و تبارم را
تو چون خورشیدی بی پایان دلم را گرم خواهی کرد
و من دست تو می سپارم زمستان و بهارم را
دلم را خوب می فهمی ، غمم را خوب می دانی
بگیر از من به لبخندی تو این شبهای تارم را
کمی باران ، کمی دریا ، کمی هم عصر پاییزی
و تو باشی همین کافی است قلب بی قرارم را
به چشمانت فقط باید کمی طعم غزل بخشید
که جدی تر بگیری باز شعر ماندگارم را
همه ایمان من هستی در این بیراهه ی تردید
به لبخند تو می بازم همه ایل و تبارم
دیدگاه ها (۳)

ناگهان دیدم تو را، پاییز شد، پاییز شدفصل، فصل عشق بازے هاے س...

در کلبه ی تاریک دلم گر چه نهانیخواهم که جمالت ب...

تو رها در من و من محو سراپاے توامتو همہ عمر من و من همہ دنیا...

من تبانی کرده‌ ام با غُصّه‌ ی پنهانِ عشققِصّه‌ی تنهایی‌ام ش...

به چشمان تو می بخشم همه دار و ندارم رابه لبخند تو می بازم هم...

سناریو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط