Part
Part ⁹
ایبیکه اومد بیرون و با خودش گفت: وای این دیگه چی بود ؟ فکر کنم کابوس بود
داشت با خودش حرف میزد که اولجان زنگ زد بهش و گفت: کجایی دختر چرا انقد دیر کردی پول داری تاکسی بگیری بیای خونه ؟
ایبیکه : اره دارم
اولجان : پس نگاه کن تاکسی نگیر پیاده بیا دو قدم راهه دیگه در ضمن یکم هم ورزش میکنی مامان فهمید عاشق هاریکا شدم پولامو گرفت و گفت: نمیزارم حتی یه ذره پول برا اون دختره خرج کنی
ایبیکه : گمشو بابا مگه دیوونم پیاده بیام پولمو بدم به تو
قطع کرد
اولجان: خواهرم .... خواهرم ... چقد وحشی شده این گوشی رو رو من یعنی برادر بزرگترش قطع میکنه خیلی بی ادب شده
خونه کان
لیلا در میزنه کان درو باز میکنه و میگه : بفرما
لیلا: ممنون
کان : بشین تا برات شیرینی و میوه بیارم چای یا قهوه؟
لیلا: قهوه ممنون
بعد از انجام تکلیف
لیلا: تو تنهایی ؟
کان : اره
لیلا: من دیگه برم
کان : باشه بدرقه ات میکنم
داشتن میرفتن که کان پاش گیر میکنه میخوره زمین مچ پاش ترک میخوره
لیلا : خوبی بلند شو بیا بشین روی مبل پاتو دراز کن حتما ترک خورده
لیلا پای کان رو باند پیچی میکنه
لیلا: تموم شد
کان : دستت درد نکنه ممنون
لیلا: تو دراز بکش من برات سوپ بپزم
کان: نیازی نیست
لیلا: چرا هست
لیلا رفت سوپ بپزه وقتی اومد دید که کان روی مبل خوابش برده پتو انداخت روش سوپ رو گذاشت روی میزی که جلوی مبل بود و شروع کرد به حرف زدن با خودش که : چرا احساس میکنم که دیگه از کان بدم نمیاد داشت با خودش حرف میزد که یهو خوابش برد
ایبیکه اومد بیرون و با خودش گفت: وای این دیگه چی بود ؟ فکر کنم کابوس بود
داشت با خودش حرف میزد که اولجان زنگ زد بهش و گفت: کجایی دختر چرا انقد دیر کردی پول داری تاکسی بگیری بیای خونه ؟
ایبیکه : اره دارم
اولجان : پس نگاه کن تاکسی نگیر پیاده بیا دو قدم راهه دیگه در ضمن یکم هم ورزش میکنی مامان فهمید عاشق هاریکا شدم پولامو گرفت و گفت: نمیزارم حتی یه ذره پول برا اون دختره خرج کنی
ایبیکه : گمشو بابا مگه دیوونم پیاده بیام پولمو بدم به تو
قطع کرد
اولجان: خواهرم .... خواهرم ... چقد وحشی شده این گوشی رو رو من یعنی برادر بزرگترش قطع میکنه خیلی بی ادب شده
خونه کان
لیلا در میزنه کان درو باز میکنه و میگه : بفرما
لیلا: ممنون
کان : بشین تا برات شیرینی و میوه بیارم چای یا قهوه؟
لیلا: قهوه ممنون
بعد از انجام تکلیف
لیلا: تو تنهایی ؟
کان : اره
لیلا: من دیگه برم
کان : باشه بدرقه ات میکنم
داشتن میرفتن که کان پاش گیر میکنه میخوره زمین مچ پاش ترک میخوره
لیلا : خوبی بلند شو بیا بشین روی مبل پاتو دراز کن حتما ترک خورده
لیلا پای کان رو باند پیچی میکنه
لیلا: تموم شد
کان : دستت درد نکنه ممنون
لیلا: تو دراز بکش من برات سوپ بپزم
کان: نیازی نیست
لیلا: چرا هست
لیلا رفت سوپ بپزه وقتی اومد دید که کان روی مبل خوابش برده پتو انداخت روش سوپ رو گذاشت روی میزی که جلوی مبل بود و شروع کرد به حرف زدن با خودش که : چرا احساس میکنم که دیگه از کان بدم نمیاد داشت با خودش حرف میزد که یهو خوابش برد
- ۲.۳k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط