عشقی که بهم دادی ¿
عشقی که بهم دادی ¿
քǟʀȶ : ⁵⁷
+یعنی چی؟ !منظورت چیه؟ حرف بزن !!جیمین درحالی که ناخودآگاه جونگهیون
رو تکون میداد پرسید.
فلش بک
یونا : جیمینا گریه نکن
یونا درحالی که با لبخند به پسرش نگاه میکرد گفت.
+ولی میخوام با شما بیام
با چشمای اشکی و نگاه امیدوار بهشون زل زد.
یونهو : جیمینی پسر قوی ایه درسته؟ جیمین سرش رو تکون داد.
یونهو : پس نباید گریه کنه، بابا قول میده براش عروسک جوجو ایی بگیره.
تهیونگ نگاهی به پدرش کرد.
+قول؟
یونهو سرش رو تکون داد.
پدربزرگ : هی چرا نوه من داره اینطوری گریه میکنه؟
با لبخند نگاهش کرد.
یونا : ما خیلی زود برمیگردیم خونه؟ پسر خوبی باش .
پیشونی جیمینو رو بوسید.
+خدافظ مامان خدافظ بابا
دستی برای پدر مادرش تکون داد.
اما ماشین یونا و یونهو توی جاده تصادف بدی کرد و جفتشون درجا
جونشون و از دست دادن . جیمین تا چند سال پیش پدربزرگش زندگی کرد تا اینکه اون رو هم از دست داد و بعدش سوهو و بکهیون رو ملاقات کرد.
سوهو : هی پسر کوچولو اسمت چیه؟
+جیمین
بکهیون : چرا اینجا تنهایی؟
+بابابزرگ رفته و جیمینی تنها مونده
سوهو : پس مامان بابات چی؟
+همه شون توی بهشتن
بکهیون : هیونگ ما نمیتونیم اونو تنها بذاریم
بکهیون با لحن نگرانی رو به سوهو
گفت.
سوهو : اره میبریمش پیش خودمون
پایان
+جونگهیون !!حرف بزن!
جیمین تقریبا داد زد.
جونگهیون : اون تصادف برنامه ریزی شده بوده، وقتی خونه تمین بودم این رو شنیدم.
جونگهیون توضیح داد.
شیون : هی تو !دهنتو ببند
شیون داد زد.
جونگهیون : متاسفم ولی میخوام زنده بمونم : شیون برنامه ریخته بود که از دست پدر مادرت خلاص شه.
ادامه دارد....
քǟʀȶ : ⁵⁷
+یعنی چی؟ !منظورت چیه؟ حرف بزن !!جیمین درحالی که ناخودآگاه جونگهیون
رو تکون میداد پرسید.
فلش بک
یونا : جیمینا گریه نکن
یونا درحالی که با لبخند به پسرش نگاه میکرد گفت.
+ولی میخوام با شما بیام
با چشمای اشکی و نگاه امیدوار بهشون زل زد.
یونهو : جیمینی پسر قوی ایه درسته؟ جیمین سرش رو تکون داد.
یونهو : پس نباید گریه کنه، بابا قول میده براش عروسک جوجو ایی بگیره.
تهیونگ نگاهی به پدرش کرد.
+قول؟
یونهو سرش رو تکون داد.
پدربزرگ : هی چرا نوه من داره اینطوری گریه میکنه؟
با لبخند نگاهش کرد.
یونا : ما خیلی زود برمیگردیم خونه؟ پسر خوبی باش .
پیشونی جیمینو رو بوسید.
+خدافظ مامان خدافظ بابا
دستی برای پدر مادرش تکون داد.
اما ماشین یونا و یونهو توی جاده تصادف بدی کرد و جفتشون درجا
جونشون و از دست دادن . جیمین تا چند سال پیش پدربزرگش زندگی کرد تا اینکه اون رو هم از دست داد و بعدش سوهو و بکهیون رو ملاقات کرد.
سوهو : هی پسر کوچولو اسمت چیه؟
+جیمین
بکهیون : چرا اینجا تنهایی؟
+بابابزرگ رفته و جیمینی تنها مونده
سوهو : پس مامان بابات چی؟
+همه شون توی بهشتن
بکهیون : هیونگ ما نمیتونیم اونو تنها بذاریم
بکهیون با لحن نگرانی رو به سوهو
گفت.
سوهو : اره میبریمش پیش خودمون
پایان
+جونگهیون !!حرف بزن!
جیمین تقریبا داد زد.
جونگهیون : اون تصادف برنامه ریزی شده بوده، وقتی خونه تمین بودم این رو شنیدم.
جونگهیون توضیح داد.
شیون : هی تو !دهنتو ببند
شیون داد زد.
جونگهیون : متاسفم ولی میخوام زنده بمونم : شیون برنامه ریخته بود که از دست پدر مادرت خلاص شه.
ادامه دارد....
۹۶۹
۲۱ دی ۱۴۰۳