Part102
#Part102
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نگاه سنگینش رو صورتم بود از چشماش و رنگ صورتش مشخص بود که ترسیده میخواستم دلداریش بدم و ترس رو ازش دور کنم ولی انقدر فشارم افتاده بود و این خونریزی حال خرابم رو خرابتر میکرد
عرق سرد از پیشونیم راه افتاده بود سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم
با ترس اوند سمتم، با صدای زندگی بخشش و لحن ارومی که من عاشقش بودم اروم لب زد
_ میتونی تو بیای جای من بشینی من بیام جای تو؟ میخوام برسونمت به یه بیمارستانی درمانگاهی چیزی
به چشمای خوشرنگش که رنگ مهربونی گرفته بود نگاه کردم
چقدر دلم این نگاه مهربون و لحن ارومش رو میخواست
اروم لبام رو از هم باز کردم
_ الان بهتر میشم می رسونمت خونه، نیازی به درمانگاه نیست
بی حال چشمام رو بستم که لمس دستش رو روی دستم حس کردم که یهو دستش رو کشید
_ چرا انقدر سردی! فشارت خیلی افتاده
یهو در سمت خودش رو باز کرد و از ماشین پیاده شد
تا اومدم بگم کجا و... در سمت من باز شد
_ برو اونور زود باش
با تعجب به قیافه ی جدی که به خودش گرفته بود نگاه کردم
_ سریع برو کنار دیگه اه!
اشکال نداره اگه دلم رو خوش کنم که نگرانم شده نه؟!
تکونی به خودم دادم و خودم رو کشیدم رو صندلی کنار که سریع ماشین رو روشن کرد ، یکی از چیزهایی که در مورد شیرین نمیدونستم اینه! نمیدونستم رانندگی هم بلده!
چشمام رو بستم چون سرگیجه گرفته بودم و باز بودن چشمام حالم رو بدتر میکرد
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نگاه سنگینش رو صورتم بود از چشماش و رنگ صورتش مشخص بود که ترسیده میخواستم دلداریش بدم و ترس رو ازش دور کنم ولی انقدر فشارم افتاده بود و این خونریزی حال خرابم رو خرابتر میکرد
عرق سرد از پیشونیم راه افتاده بود سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم
با ترس اوند سمتم، با صدای زندگی بخشش و لحن ارومی که من عاشقش بودم اروم لب زد
_ میتونی تو بیای جای من بشینی من بیام جای تو؟ میخوام برسونمت به یه بیمارستانی درمانگاهی چیزی
به چشمای خوشرنگش که رنگ مهربونی گرفته بود نگاه کردم
چقدر دلم این نگاه مهربون و لحن ارومش رو میخواست
اروم لبام رو از هم باز کردم
_ الان بهتر میشم می رسونمت خونه، نیازی به درمانگاه نیست
بی حال چشمام رو بستم که لمس دستش رو روی دستم حس کردم که یهو دستش رو کشید
_ چرا انقدر سردی! فشارت خیلی افتاده
یهو در سمت خودش رو باز کرد و از ماشین پیاده شد
تا اومدم بگم کجا و... در سمت من باز شد
_ برو اونور زود باش
با تعجب به قیافه ی جدی که به خودش گرفته بود نگاه کردم
_ سریع برو کنار دیگه اه!
اشکال نداره اگه دلم رو خوش کنم که نگرانم شده نه؟!
تکونی به خودم دادم و خودم رو کشیدم رو صندلی کنار که سریع ماشین رو روشن کرد ، یکی از چیزهایی که در مورد شیرین نمیدونستم اینه! نمیدونستم رانندگی هم بلده!
چشمام رو بستم چون سرگیجه گرفته بودم و باز بودن چشمام حالم رو بدتر میکرد
۶.۲k
۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.