part1
#part1
سوار اتوبوس که شدم مقنعه امو عقب بردم به اینه ی کوچیکم نگا کردم رژ قرمزمو به لبم زدم و لبامو بهم مالیدم تا رنگش پخش شه پاچه شلوار جین سرمه ایمو یکم تا زدم پابندمو که دیروز خریدم بستم ب پام همه با تعجب نگام میکردن اما نگاه بقیه برام مهم نبود مگه اونا توی زندگی من بودن که حالام میخوان قضاوتم کنن؟ اصن به درک هر فکری میخوان بکنن برام مهم نی..
از اتوبوس پیاده شدم و بقیه مسیر رو از ایستگاه تا دانشگاه پیاده رفتم به ساعتم نگاه کردم خداروشکر پنج دیقه تا شروع کلاس مونده بود پا تند کردم و خودمو رسوندم به کلاس وقتی وارد شدم چشممو چرخوندم که جای خالی پیدا کنم هرکس مشغول کاری بود
ردیف سوم یه صندلی خالی پیدا کردم همونجا نشستم
تو دانشگاه زیاد با کسی مچ نبودم به جز ماهور که اونم یه هفته ای میشه رفته ترکیه اب و هوا عوض کنه قبل امتحانا
ملکه عذابم اومد تو کلاس بعد سلام و احوالپرسی کلی بد و بیراه حوالمون کرد و برگه های امتحانو ک تصحیح کرده بود بینمون پخش کرد با دیدن نمرم شوکه شدم میدونستم خراب کردم ولی آخه 5 از 20 ؟؟؟
افتادنم سر این درس سه واحدی حتمی بود اونوقت بابا کلمو میکند
تا اخر کلاس هیچی از درس جدیدی که داد نفهمیدم تمام فکر و ذکرم پیش کتکی بود که قرار بود وقتی بابا بفهمه این درسو افتادم بخورم
استاد اسماعیلی که معروف بود به ملکه عذاب من پایان کلاسو اعلام کرد و کلاس خالی شد از جام بلند شدم رفتم سمتش...
ادامه دارد..
سوار اتوبوس که شدم مقنعه امو عقب بردم به اینه ی کوچیکم نگا کردم رژ قرمزمو به لبم زدم و لبامو بهم مالیدم تا رنگش پخش شه پاچه شلوار جین سرمه ایمو یکم تا زدم پابندمو که دیروز خریدم بستم ب پام همه با تعجب نگام میکردن اما نگاه بقیه برام مهم نبود مگه اونا توی زندگی من بودن که حالام میخوان قضاوتم کنن؟ اصن به درک هر فکری میخوان بکنن برام مهم نی..
از اتوبوس پیاده شدم و بقیه مسیر رو از ایستگاه تا دانشگاه پیاده رفتم به ساعتم نگاه کردم خداروشکر پنج دیقه تا شروع کلاس مونده بود پا تند کردم و خودمو رسوندم به کلاس وقتی وارد شدم چشممو چرخوندم که جای خالی پیدا کنم هرکس مشغول کاری بود
ردیف سوم یه صندلی خالی پیدا کردم همونجا نشستم
تو دانشگاه زیاد با کسی مچ نبودم به جز ماهور که اونم یه هفته ای میشه رفته ترکیه اب و هوا عوض کنه قبل امتحانا
ملکه عذابم اومد تو کلاس بعد سلام و احوالپرسی کلی بد و بیراه حوالمون کرد و برگه های امتحانو ک تصحیح کرده بود بینمون پخش کرد با دیدن نمرم شوکه شدم میدونستم خراب کردم ولی آخه 5 از 20 ؟؟؟
افتادنم سر این درس سه واحدی حتمی بود اونوقت بابا کلمو میکند
تا اخر کلاس هیچی از درس جدیدی که داد نفهمیدم تمام فکر و ذکرم پیش کتکی بود که قرار بود وقتی بابا بفهمه این درسو افتادم بخورم
استاد اسماعیلی که معروف بود به ملکه عذاب من پایان کلاسو اعلام کرد و کلاس خالی شد از جام بلند شدم رفتم سمتش...
ادامه دارد..
۳.۵k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.