انگاه که مرا دید
◦•●◉✿ p. 28✿◉●•◦
اما ات انتقامشو از شوگا گرفت رسوایی شوگا بهترین چیز بود از اون حرف های عاشقانه و گول زدن ها و یه مشت دورغ که به ات گفت هیچ وقت فراموش نمیشد
اما ات توی روز عروسیش با یکی از قشنگ ترین لباس ها یعنی لباس انتقام پرنسس دیانا توی عروسی با لبخند از روی نفرت و خشم حضور داشت و با اینکه از ارایش زیاد خوشش نمیاید با یه ارایش غلیظ و دارک اون روز بود تا چشم شوگا رو در بیاره
وقتی عاقد داشت رسم رو می خوند ات سریع به وسط مراسم با کشف های پاشنه بلندش رفت لحظه ای که ات وارد مراسم شد یه سکوت تندی سالن رو گرفته بود فقط صدای کفش های ات و خنده ها نفرت بارش می امد به پیش شوگا رفت و گفت اوه تبریک میگم امیدوارم که خوشبخت باشی عشق زندگیم اوه تورو نمی دونم ولی عروس یا همسر ایندت فکر کنم نه
شوگا: تو کی هستی چرا داری مراسم مارو خراب می کنی نگهبان ها
ات پوزخندی زد و گفت: من اوه وایستا یادته تو این لباس رو خیلی دوست داشتی اوه راستش فکر نکنم دوست داشته باشیش ولی من دوسش دارم خیلی
این لباس لباس انتقامه انتقام که قرار ازت بگیرم
شوگا: ببخشید خانم من شما رو نمیشناسم شما کی هستی؟؟ این مسخره بازی ها چیه ازتون خواهش میکنم مراسم رو خراب نکنید و برین بیرون
ات: اوه عشقم منو نمیشناسی
اوه اصلا مهم نیست ولی قبل از این برم انتقامم میگیرم
عروس خانم برات یه هدیه درنظر دارم
و یه پاکت با گل های رز به عروس داد
سوآ: این چیه؟؟
ات: یه کادوی خواست بازش کن
شوگا: بده به من پادکت رو نگهبان ها بیاین ببرین این خانم
سوآ: نه دست نگهدارید
شوگا با داد گفت: بهت میگم بدش
سوآ: گفتم نه
نگهبان ها دست نگهدارید
که سوآ پادکت رو باز کرد
تو تو با من چی کار کردی تو این دختر رو بوسیدی؟؟
تو با این دختر رابطه داشتی
شوگا: عزیزم ؟؟ اینا چیه معلومه که الکیه
ات: اوم اره الکیه اقای مین یونگی
حتما چون اونا همش یه مشت دروغ بود اگه دوست داری میتونی دوباره منو گول بزنی نه نمیتونی نه منو میتونی نه دختری داری باهاش ازدواج میکنی
هوم فکر کنم کار من تموم شد بای بای
و اون روز شوگا به خاک سیاه نشست اما الان مهمه که ایا شوگا می خواد انتقام بگیره اهمیت نداره اون روز نذاشت شوگا ازدواج کنه و قلب شوگا هم با خودش شکست ولی هنوز دوستش داشت اما ازش متنفر هم بود حالش ازش بهم میخورد اما براش اهمیتی نداره دوستش داره فقط بره از اینجا و نجات پیدا کنه مهمه
تک تک اتاق ها رو دید جز سه تا اتاق یکی اتاقی با رنگ قرمز یکی که عکس همون دختر که اول وقتی وارد خونه می خواست بشه دیدش و سومی اتاقی با در مشکی
هموم تموم شد
حالا موقعه نقشه ات بود
ات گفت: تموم شد؟؟
شوگا: اره
ات: میشه قبل از این که منو خونه ببری
ببریم کتابخونه استارفیلد
شوگا: چرا اون وقت؟؟
ات: ام چیزه اها برای یه مقاله بهش نیاز دارم یه کتابه که اونجا داره
شوگا: مقاله برای چی قرار نیست با کسی دیگه توی شرکت یه نفر دیگه کار کنی
ات: ام نه برای کسی نمی خوام برای خودم می خوام چند وقته دنبال اون کتابم بهش نیاز دارم برای دانشگام
شوگا: باشه اوکیه
بیا بریم
★پرش زمانی به یه ربع بعد★
شوگا : رسیدیم
ات: تو نمی خواد بیاید من میخرم خودم از اون بر تاکسی میگیرم میرم خونه
شوگا: باشه بری خونه ها وای به حالت نری
چنان بلای سرت بیارم
کن بدترین بلا عمرت باشه
وای به حالت فرار کنی
ات: بهم بگو جای دیگه جز خونه دارم که فرار کنم خونه خود هم پدر عزیزم فروخته پلشو زده به جیب حالا به من بگو؟؟
شوگا: شاید داری
ات: اخه من کی رو دارم نه یه اشنا نه یه دوست
شوگا: خب حالا بیا برات گریه کنم
ات: نخواستم اشک بریزی می خوام بگم که میریم خونه
شوگا:
باشه پس برو
ات از ماشین پیاده شد و به وارد کتاب خونه رفت
حالا که تا اینجا امد کتاب مورد علاقشو بخره و فرار کنه
مسخ
نه بعدن میتونه بخره الان نبوت نجات دادنه خودشه زود از کتابخونه خارج شد تاکسی گرفت و به خون هانا رفت وقتی به خونه هانا رسید هرچقدر در زد جواب نداد هرچقدر زنگ زد هانا برنداشت که یهو..
_____________
اینم از پارت جدید
__________
#ات
#bts
#جنکوک
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#یونتان
#تهیونگ
#جین
#شوگا
#نامجون
#فیک
#اسمات
#کیپاپ
#لباس
اما ات انتقامشو از شوگا گرفت رسوایی شوگا بهترین چیز بود از اون حرف های عاشقانه و گول زدن ها و یه مشت دورغ که به ات گفت هیچ وقت فراموش نمیشد
اما ات توی روز عروسیش با یکی از قشنگ ترین لباس ها یعنی لباس انتقام پرنسس دیانا توی عروسی با لبخند از روی نفرت و خشم حضور داشت و با اینکه از ارایش زیاد خوشش نمیاید با یه ارایش غلیظ و دارک اون روز بود تا چشم شوگا رو در بیاره
وقتی عاقد داشت رسم رو می خوند ات سریع به وسط مراسم با کشف های پاشنه بلندش رفت لحظه ای که ات وارد مراسم شد یه سکوت تندی سالن رو گرفته بود فقط صدای کفش های ات و خنده ها نفرت بارش می امد به پیش شوگا رفت و گفت اوه تبریک میگم امیدوارم که خوشبخت باشی عشق زندگیم اوه تورو نمی دونم ولی عروس یا همسر ایندت فکر کنم نه
شوگا: تو کی هستی چرا داری مراسم مارو خراب می کنی نگهبان ها
ات پوزخندی زد و گفت: من اوه وایستا یادته تو این لباس رو خیلی دوست داشتی اوه راستش فکر نکنم دوست داشته باشیش ولی من دوسش دارم خیلی
این لباس لباس انتقامه انتقام که قرار ازت بگیرم
شوگا: ببخشید خانم من شما رو نمیشناسم شما کی هستی؟؟ این مسخره بازی ها چیه ازتون خواهش میکنم مراسم رو خراب نکنید و برین بیرون
ات: اوه عشقم منو نمیشناسی
اوه اصلا مهم نیست ولی قبل از این برم انتقامم میگیرم
عروس خانم برات یه هدیه درنظر دارم
و یه پاکت با گل های رز به عروس داد
سوآ: این چیه؟؟
ات: یه کادوی خواست بازش کن
شوگا: بده به من پادکت رو نگهبان ها بیاین ببرین این خانم
سوآ: نه دست نگهدارید
شوگا با داد گفت: بهت میگم بدش
سوآ: گفتم نه
نگهبان ها دست نگهدارید
که سوآ پادکت رو باز کرد
تو تو با من چی کار کردی تو این دختر رو بوسیدی؟؟
تو با این دختر رابطه داشتی
شوگا: عزیزم ؟؟ اینا چیه معلومه که الکیه
ات: اوم اره الکیه اقای مین یونگی
حتما چون اونا همش یه مشت دروغ بود اگه دوست داری میتونی دوباره منو گول بزنی نه نمیتونی نه منو میتونی نه دختری داری باهاش ازدواج میکنی
هوم فکر کنم کار من تموم شد بای بای
و اون روز شوگا به خاک سیاه نشست اما الان مهمه که ایا شوگا می خواد انتقام بگیره اهمیت نداره اون روز نذاشت شوگا ازدواج کنه و قلب شوگا هم با خودش شکست ولی هنوز دوستش داشت اما ازش متنفر هم بود حالش ازش بهم میخورد اما براش اهمیتی نداره دوستش داره فقط بره از اینجا و نجات پیدا کنه مهمه
تک تک اتاق ها رو دید جز سه تا اتاق یکی اتاقی با رنگ قرمز یکی که عکس همون دختر که اول وقتی وارد خونه می خواست بشه دیدش و سومی اتاقی با در مشکی
هموم تموم شد
حالا موقعه نقشه ات بود
ات گفت: تموم شد؟؟
شوگا: اره
ات: میشه قبل از این که منو خونه ببری
ببریم کتابخونه استارفیلد
شوگا: چرا اون وقت؟؟
ات: ام چیزه اها برای یه مقاله بهش نیاز دارم یه کتابه که اونجا داره
شوگا: مقاله برای چی قرار نیست با کسی دیگه توی شرکت یه نفر دیگه کار کنی
ات: ام نه برای کسی نمی خوام برای خودم می خوام چند وقته دنبال اون کتابم بهش نیاز دارم برای دانشگام
شوگا: باشه اوکیه
بیا بریم
★پرش زمانی به یه ربع بعد★
شوگا : رسیدیم
ات: تو نمی خواد بیاید من میخرم خودم از اون بر تاکسی میگیرم میرم خونه
شوگا: باشه بری خونه ها وای به حالت نری
چنان بلای سرت بیارم
کن بدترین بلا عمرت باشه
وای به حالت فرار کنی
ات: بهم بگو جای دیگه جز خونه دارم که فرار کنم خونه خود هم پدر عزیزم فروخته پلشو زده به جیب حالا به من بگو؟؟
شوگا: شاید داری
ات: اخه من کی رو دارم نه یه اشنا نه یه دوست
شوگا: خب حالا بیا برات گریه کنم
ات: نخواستم اشک بریزی می خوام بگم که میریم خونه
شوگا:
باشه پس برو
ات از ماشین پیاده شد و به وارد کتاب خونه رفت
حالا که تا اینجا امد کتاب مورد علاقشو بخره و فرار کنه
مسخ
نه بعدن میتونه بخره الان نبوت نجات دادنه خودشه زود از کتابخونه خارج شد تاکسی گرفت و به خون هانا رفت وقتی به خونه هانا رسید هرچقدر در زد جواب نداد هرچقدر زنگ زد هانا برنداشت که یهو..
_____________
اینم از پارت جدید
__________
#ات
#bts
#جنکوک
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#یونتان
#تهیونگ
#جین
#شوگا
#نامجون
#فیک
#اسمات
#کیپاپ
#لباس
۱۲.۱k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.