*-*

یکی از بهترین لحظه هایی که تو عمرم سپری کردم
امروز بود که وقتی صبحونه داداشم برای مدرسه رو براش حاضر می کردم، در پوست خود گنجایش پیدا نمیکردم که صبح زود دیگه نباید آماده بشم برم مدرسه ><
یه حس خود برتر پنداری ای داشتم که نگو @-@
دیدگاه ها (۱)

*-*

*-*

*-*

ㄱ-ㄱ

خدمتکاره عمارت ارباب پارت یک

#مافیای_من #P5صبح بیدار شدم و دیدم لینو دیشب جا به جا شده و ...

چندپارتی☆p.4جمعه صبح ساعت۳۰ :۹ دقیقه ات: دیشب اینقدر گریه کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط