عشق ممنوع

پارت 1


ویو ات

امروز قرار بود بریم خونه ی عمو کوک و خیلی خوش حال بودم
عمو کوک تو بوسان زندگی میکنه و ما تو سئول
رفتم لباس جمع کردم و تو چمدون گزاشتم چون قراره دو هفته اونجا بمونیم
و یه لباس پوشیدم که تو راه راحت باشم(عکس میدم)
و چون ارایش زیاد انجام نمیدم یه ضد افتاب و تینت زدم و کلاه گزاشتمو اومدم بیرون
(بچها پدر مادر ات رو اینجوری نشون میدم = پ.ا ___ م.ا)
پ.ا: به به اماده شدی بلاخره
م.ا: بابات راست میگه سه ساعت تو اتاقت چیکار میکردی
+هیچی رفتم حموم روتین پوستی انجام دادم و ضد افتاب و تینت زدم لباس پوشیدم و...
پ. ا: اوکی اوکی بسه فهمیدم
+خوبه بریم😂

(تو راه بودیم که عمو کوک زنگ زد به بابام و گفت کجایین و کی میرسین و بابام گفت نزدیکه بوسانیم و تقریبا ۱ یا ۲ ساعت دیگه میرسیم)


#جونگکوک#رمان#اسمات#جئون_جونگکوک
دیدگاه ها (۱)

عشق ممنوع

عشق ممنوع

غیرت ددی

غیرت ددی

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۰

سرنوشت "p,37..تا اینو گفتم بلند شد و گفت .ا/ت : اومدم اومدم....

نام فیک: عشق مخفیPart: 56ویو ات*م. چقد حسود شدی دختر*خندهروم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط