خودکارم تمام خواهد شد همین الان شاید احساس کردی نیازی به
خودکارم تمام خواهد شد، همین الان شاید احساس کردی نیازی به نوشتن نامه نیست. حالا که تو رسیده ای تابستان عزیز! حالا که من و تو چشم در چشم هم زیر این سایه بان نشسته ایم دوست دارم تمام حرفهایم را به تو بگویم. اما نمیدانم از کجا شروع کنم که تو خسته نشوی. این چندمین خودکارم بود، این مهم نیست که ارزش خیلی بیشتر از اینها را داری. تو تابستانی! و این چیز کمی نیست. مهم این است که این همه کاغذ و خودکار را دور ریختم و هنوز حتی نتوانستم یک کلمه برایت بنویسم. کاغذهای مچاله شده، نامه های پاره، هیچکدام تمام حرفهایمان نبود. تو خاطره ی سه ماه تعطیلات عمر منی، که تمام طول سال منتظرت بودم. راستش می ترسیدم نامه را بنویسم و بسپارم به دست صندوق پست و او نامه ام را به دستت نرساند. نامه ام را ببندم به پای یکی از همین کبوترها و نامه را به باد بدهد. میدانی تابستان خوب من! می خواهم حرف بزنم. اما کمی سخت است. تو فقط کمک کن. کمک کن تمام حرفهایی را که نوک زبانم مانده و سالهاست در دلم زندانی شده امشب برایت بگویم ولی انگار چیزی مانع میشود. ترجیح میدهم بنویسم و خودم نامه را به دستت بدهم. دلم روشن است که تو خیلی زود جوابش را میدهی. من به تو و تمام خوبی هایت ایمان دارم. تا آخر شهریور فرصت داری پاسخم را بدهی. من تا سی و یکم شهریور همینجا منتظر پاسخت هستم...
میلاد اسلام زاده
میلاد اسلام زاده
- ۸.۶k
- ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط