عصبانیت تو مرا ناراحت می کند بی حوصلگی تو مرا ناراحت میک
عصبانیت تو مرا ناراحت می کند. بی حوصلگی تو مرا ناراحت میکند. خشم تو مرا ناراحت می کند. اما چیزی که بیشتر مرا ناراحت میکند سکوت توست. این احساس که خودت را از من پنهان می کنیکه تو در پشت نمی دانم هایت هستی که مثل یک رویا دنبال تو می گردم در حالی که تو نیستی. آیا دنبال دلیلی برای جدایی از من می گردی؟ با کمک تو م توانم به بلندترین قله ها صعود کنم. بدون تو از یک جفتک چهار کش و یا از پریدن از روی پرچین ها هم بر نمی آیم. از مبارزه با غرور تو خسته می شوم. از پرسه زدن بر ایندر که هر دو می خاهیم باز شود و هر دو آن را بسته نگه میداریم. به سر درگمی تو فکر نمیکنم بلکه به خوددار بودنت می اندیشم. به نفرت تو فکر نمی کنم. بلکه به ناکامی ات می اندیشم. به رفتار تو فکر نمی کنم بلکه به احساست می اندیشم. خود مرا شبیه نابینای شعر رافائل دلیون احساس میکنم که گریه کنان دستمالش را در هوا تکان می دادبی آنکه بفهمد قطار مدتهاست که رفته است. بیا درها را باز کن، حرف بزن، بجنگ، بجنگ که من اینجا هستم منتظر تو...
(نام کتاب: نامه هایی برای کلودیا- خورخه بوکای- ترجمه: رضا اسکندری- نشر آراسته)
(نام کتاب: نامه هایی برای کلودیا- خورخه بوکای- ترجمه: رضا اسکندری- نشر آراسته)
- ۲.۶k
- ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط