باید بهار اینجوری بگذره

باید بهار اینجوری بگذره:
یه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛
لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه، قربون صدقشون میره و بهشون آب میده...
یه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش! یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین... از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید! از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رتختخوابی رو میده...
بعد یه روز بالا و پایین کردن حیاط و نشستن کنار حوض و بازی کردن با ماهی ها، شب بخوابی تو همون ایوون و زیر اون لحاف سنگین دست دوز مادربزرگ. بین گرم و سرد شدن و تاب خوردن زیر لحاف خوابت ببره. صبح با بوی نم بارون بلند شی؛ وقتی چشماتو باز میکنی انقد ذوق کنی که دلت بخواد بخوابی و دوباره صبح بشه...
دیدگاه ها (۱)

شب عروسی برادرموقتی مادرم کتش و تنش می کرد، یه حس غریبی داشت...

بعضی وقت ها همه چیز طبیعیست!سخت نگیریم.بعضی وقت ها کیف کنیم،...

مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده سه دختر و یک پسر دارد.داما...

عاقد گفت عروس خانوم وکیلم؟گفتند عروس رفته گل بچینه.دوباره پر...

یه حوض گرد قشنگ آبی رنگ وسط حیاط داشتیم که از هر فرصتی استفا...

میان عشق و درد ---پارت اول:صبح بود و نور خورشید آرام روی پنج...

همیشگی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط