ستم

ﻣﺪﺗﯿﺴﺖ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺩ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻡ
ﺧﻮﺍستم ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ
ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺮﺩﻩ ﻧﺎﻥ ﻫﺎﯾﺖ
ﺗﺎ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ
حالت ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺪﻫﻢ !
ﺧﻼﺻﻪ ﻓﮑﺮﻫﺎﯾﺖ را ﺑﮑﻦ
ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺎﯾﯽ
ﻫﻤﻪ ی ما ﺑﺎﻫﻢ ﺍﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ می میریم!!
#محسن_ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ
دیدگاه ها (۱)

لب هایت مخدر دارند می بوسمت سرگیجه می گیرم نمی بوسی مرا درد ...

بعدِ صبحانه ابروهایش بالا رفت ...دنبال کیفش روی صندلی کناری ...

تو پنهان بوده ای در منتمام این سال ها ،مثل زخم ، نهمثل لبخند...

پدرم در مرادآباد به دنیا آمد و در مراد‌آباد مُرد. اما هرگز ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط