رمان قهرمان زندگی من پارت ۳
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_³
شدو- مثل اینکه تو میتونی زمرد های حرج و مرج رو پیدا کنی.
- م.. م... من؟؟
شدو- اره تو،، ماری...
سونیک- ماری تو شدو رو دوست داری؟
- چرا می.. می... میپرسی؟
سونیک- تو خیلی خجالتی هستی
- نه... من اینجوری نیستم.. چون... چون... من...
نگاهی به چهره شدو انداختم و سرمو پایین گرفتم.
شدو- ماری.
- بله. " با خجالت"
شدو- کمکمون میکنی؟
چشمام رو بستم با صدای لرزون و خجالتی گفتم: حاضرم جونم رو هم برات بدم!
شدو- چی؟
وای خرابش کردم حالا چیکار کنم.
شدو- سونیک برو بیرون.
سونیک- ولی....
شدو- برو!
در رو بست.
قلبم تند تند میزد نمیدونستم چیکار کنم.
اروم اومد جلوی روم وایساد.
شدو آروم گفت: تو حاضری جونتو برای من بدی؟
- ا... ا.. اره.
چند دقیقه تو چشمام زل زد و بعد گفت: حالا بیا.
دستمو گرفت از اتاق رفتیم بیرون.
- تو... دست منو گرفتیی؟؟
شدو- مگه چیه.
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_³
شدو- مثل اینکه تو میتونی زمرد های حرج و مرج رو پیدا کنی.
- م.. م... من؟؟
شدو- اره تو،، ماری...
سونیک- ماری تو شدو رو دوست داری؟
- چرا می.. می... میپرسی؟
سونیک- تو خیلی خجالتی هستی
- نه... من اینجوری نیستم.. چون... چون... من...
نگاهی به چهره شدو انداختم و سرمو پایین گرفتم.
شدو- ماری.
- بله. " با خجالت"
شدو- کمکمون میکنی؟
چشمام رو بستم با صدای لرزون و خجالتی گفتم: حاضرم جونم رو هم برات بدم!
شدو- چی؟
وای خرابش کردم حالا چیکار کنم.
شدو- سونیک برو بیرون.
سونیک- ولی....
شدو- برو!
در رو بست.
قلبم تند تند میزد نمیدونستم چیکار کنم.
اروم اومد جلوی روم وایساد.
شدو آروم گفت: تو حاضری جونتو برای من بدی؟
- ا... ا.. اره.
چند دقیقه تو چشمام زل زد و بعد گفت: حالا بیا.
دستمو گرفت از اتاق رفتیم بیرون.
- تو... دست منو گرفتیی؟؟
شدو- مگه چیه.
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
۷.۱k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.