"13" خیلی وقت بود دیگه داود زیاد سره رام نبود. بجاش مدام
"13" خیلی وقت بود دیگه داود زیاد سره رام نبود. بجاش مدام تو کتابخونه بود.
یکی از رفیق فاباش بهم فهموند چه خبره...
رقیب هیچیش از من سر نبود!
من خیلی خوشگلتر بودم. اون فقط چشاش رنگی بود ک اونم از نظر من پشت عینک هیچ جذابیتی نداشت. داود همیشه تو جزوه هامو smsا میگف عاشق چشمای درشتم شده...چشمای این دختره ریز بود...
جای اعتراض نداشتم...خودم پسش زده بودم...
آدما تا وقتی آویزوننو مدام جلو چشم، بودنشون ب چشم نمیاد. اما تا کمرنگ میشن میبینی چقد دلت میخاد ک....
دیگه عادت نبود...
عشق بود...با نگاش دلم میلرزید...
مدام smsاشو مرور میکردم...وقتی میرف کتابخونه روانی میشدم...
غروبا ک تو سرویس میشستم از پنجره میدیدم ک دس تو دستش میره سوار اتوبوس میشن اونو میرسونه تا تهران و بعد برمیگرده.
هنوزم روم غیرت داشت و این منو بیشتر حرص میداد...
بازم با آقای چیییز کلاس داشتیم، آمار.
اونم میدید ک من دیگه نیستم. اونم برام نگران بود...سر کلاس زل میزدم بهش اما نمیدونم چرا فقط لب میزد این ک لال نبود...!!
با نگاش میفهموند اوضات خرابه برو بیرون از کلاس...ب خودم میومدم میدیدم چشام خیسه...دمش گرم ضایم نمیکرد...
اون ترم آمار شدم _8_ منی ک ترم پیش ریاضیم 20 شد...
دیگه نمیگف خانومه چییییز...اسمم خوب تو خاطرش مونده بود...اصن همه چیز تقصیر این بود...
همین آقای چییییز بود ک لیست حضورو غیابو داد دست اون...
تا اون بخونه مژگانه...
بخونه و تو عه گیر کنه...
گیر کنه و منم گیر بندازه...
اس میداد حالمو میپرسید اما دیگه دعوامون نمیشد!
همیشه میگف انقد آرایش نکن چشات مث گربه میشه؛ اما جدیدن دیگه سرکلاس تو جزوه هام مینوشت شبا چرا نمیخابی پاشو برو یچی بمال ب چشات پوف داره...
زمینو آسمونو ب زانو مینداخت صدای خندمو بشنوه اما خنده نداشتم...
اگ میگف خوشگل شدی خودمو زشت میکردم
از موهام تریف میکرد بهمش میریختم
یه شالو کلاه داشتم یبار گف چقد بهت میاد کلاهو دراوردم انداختم تو سطل....
عاشقش شده بودم اما اون دیگه کسی دیگرو داشت...
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
یکی از رفیق فاباش بهم فهموند چه خبره...
رقیب هیچیش از من سر نبود!
من خیلی خوشگلتر بودم. اون فقط چشاش رنگی بود ک اونم از نظر من پشت عینک هیچ جذابیتی نداشت. داود همیشه تو جزوه هامو smsا میگف عاشق چشمای درشتم شده...چشمای این دختره ریز بود...
جای اعتراض نداشتم...خودم پسش زده بودم...
آدما تا وقتی آویزوننو مدام جلو چشم، بودنشون ب چشم نمیاد. اما تا کمرنگ میشن میبینی چقد دلت میخاد ک....
دیگه عادت نبود...
عشق بود...با نگاش دلم میلرزید...
مدام smsاشو مرور میکردم...وقتی میرف کتابخونه روانی میشدم...
غروبا ک تو سرویس میشستم از پنجره میدیدم ک دس تو دستش میره سوار اتوبوس میشن اونو میرسونه تا تهران و بعد برمیگرده.
هنوزم روم غیرت داشت و این منو بیشتر حرص میداد...
بازم با آقای چیییز کلاس داشتیم، آمار.
اونم میدید ک من دیگه نیستم. اونم برام نگران بود...سر کلاس زل میزدم بهش اما نمیدونم چرا فقط لب میزد این ک لال نبود...!!
با نگاش میفهموند اوضات خرابه برو بیرون از کلاس...ب خودم میومدم میدیدم چشام خیسه...دمش گرم ضایم نمیکرد...
اون ترم آمار شدم _8_ منی ک ترم پیش ریاضیم 20 شد...
دیگه نمیگف خانومه چییییز...اسمم خوب تو خاطرش مونده بود...اصن همه چیز تقصیر این بود...
همین آقای چییییز بود ک لیست حضورو غیابو داد دست اون...
تا اون بخونه مژگانه...
بخونه و تو عه گیر کنه...
گیر کنه و منم گیر بندازه...
اس میداد حالمو میپرسید اما دیگه دعوامون نمیشد!
همیشه میگف انقد آرایش نکن چشات مث گربه میشه؛ اما جدیدن دیگه سرکلاس تو جزوه هام مینوشت شبا چرا نمیخابی پاشو برو یچی بمال ب چشات پوف داره...
زمینو آسمونو ب زانو مینداخت صدای خندمو بشنوه اما خنده نداشتم...
اگ میگف خوشگل شدی خودمو زشت میکردم
از موهام تریف میکرد بهمش میریختم
یه شالو کلاه داشتم یبار گف چقد بهت میاد کلاهو دراوردم انداختم تو سطل....
عاشقش شده بودم اما اون دیگه کسی دیگرو داشت...
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
۷.۴k
۲۹ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.