جز مرگ چیزی توی بساطم نمانده

جز مرگ چیزی توی بساطم نمانده!
هر شب به راه‌هایی فکر می‌کنم
که می‌شود از آن‌ها رفت
می‌شود در آن‌ها مُرد
بعد اما فکر می‌کنم به دوست داشتن
به اینکه شاید یک نفر، یک جای دنیا
بنا را بر دوست داشتنم گذاشته باشد.
اما هنوز بودنش به دست و دلِ من قد نداده...
با همین فکر مُردن را به بعد موکول می‌کنم.
اما نمی‌دانم تا کجا؛
تا کجا نمیرم؛ تا کجا طاقت بیاورم
کفاف می‌دهد؟
همین “تا” را اگر می‌فهمیدم، بعد از هر رنج
بعد از هر زخم؛ شاید کمتر می‌مردم.
اینهمه مرگ که در من می‌بینی،
باور کن همه از ندانستن است.
نمی‌دانم این “تا” کجای ماجرا قرار است سر برسد، نقطه بگذارد و بگوید: اینجا... همین‌جا را می‌گفتم، تا اینجا لطفا نَمیر... تا اینجا که طاقت بیاوری کفاف می‌دهد...
#مریم_قهرمانلو
دیدگاه ها (۱)

انقدی که مغزم آزارم میده هیچکس آزارم نمیده.یعنی اگه میشد خام...

‏همه عمرمون همین ثانیه هاست که میگذرن، همین منتظر بودن ها، ه...

از یک جایی یاد می‌گیریم هدف‌هامون... از دید بقیه همیشه مزخرف...

بزرگتر که بشیکم کم میشی یه آدم خشکِ عاقل که دلش واسه هیچی نم...

رمان انیمه «هنوز نه!» چپتر ۸

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۳

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط