چندپارتی
#چندپارتی
#تهونگ
#درخواستی
POV:
وقتی بابات کل خانواده ی تهونگ رو کشته و برای انتقام تهونگ میدزدتت و بعد که بزرگ میشی
و میفهمه عاشقته.
Part: 1
وقتی که 5 سالت بود و اون 15 سالش بود تورو برای انتقام دزدیده بود و پدرت رو به زندان انداخته بود؛ الان تو 15سالت بود و اون 25 سالش،هرچقدر که میگذشت اخلاق و رفتارش باهات بهتر میشد،اون کلی ارث بهش رسیده بود برای همین اون خرجت رو میداد.
یه روز دیگه مثل همه ی روزا از خواب بیدار شدی و رفتی دستشویی و مسواک زدی،سریع یه نون تست و مربا خوردی و بعد از پوشیدن لباس فرمت و درست کردن موهات به مدرسه رفتی.مدرسه تنها جایی بود که راحت بودی چون کلی دوست داشتی و معلم ها هم باهات خوب بودن.وارد کلاس شدی و به دوستات سلام کردی و رفتی سر میزت که دیدی یه گل رز روی میزته و روش نوشته«از طرف دوها»یکهو آیلا و چهیون که دوستای صمیمیت بودن دور میزت جمع شدن.
_اوه اوه!مثکه دوها عاشق پرنسس کلاس ما شدههههه
&بهت حسودی میکنممممم
-حتما اشتباه شده اون سال بالایی ماست من فقط 15سالمه
مثل فشنگ رفتی دم در کلاس دوها و صدای زدی و اونم با ذوق اومد سمتت.
±پیامم به دستت رسیده که اومدی.
-معنی این کارا چیه؟!!
±باهام قرار بذار.
-حتی فکرشم نکن!
همه ی کلاس شروع به جیغ و داد زدن کردن.
برگشتی سر کلاست.
*پرش زمانی به بعد مدرسه.*
از مدرسه بیرون اومدی که دیدی تهونگ اومده دنبالت،تا دیدت برات دست تکون داد که آیلا اومد پیشت.
&اون پسره اومده دنبال تو؟واو!پس پای یکی دیگه در میونه که به اون دوها بیچاره جواب رد دادی.
-خب میدونی،اون برادرمه،دیگه خداحافظ
&خدافظ
رفتی سمت تهونگ.
سلام*لبخند*
-چرا اومدی دنبالم؟؟
جای سلام کردنته؟
-فقط محض اطلاعت میگم،نیازی به ترحمت ندارم.
سوار ماشین شدید.
امروز جشن داشتید؟
-نه
پس این گل چیه؟
-یکی از سال بالایی ها ازم خواست باهاش قرار بذارم اینم داد بهم.
خنده ی تهونگ کاملا محو شد و زیر لب گفت«پسره ی عوضی»
-چی؟
هیچی
برای پارت بعد ۵ تا لایک و ۳ تا کامنت💋💋💋✨✨✨
#تهونگ
#درخواستی
POV:
وقتی بابات کل خانواده ی تهونگ رو کشته و برای انتقام تهونگ میدزدتت و بعد که بزرگ میشی
و میفهمه عاشقته.
Part: 1
وقتی که 5 سالت بود و اون 15 سالش بود تورو برای انتقام دزدیده بود و پدرت رو به زندان انداخته بود؛ الان تو 15سالت بود و اون 25 سالش،هرچقدر که میگذشت اخلاق و رفتارش باهات بهتر میشد،اون کلی ارث بهش رسیده بود برای همین اون خرجت رو میداد.
یه روز دیگه مثل همه ی روزا از خواب بیدار شدی و رفتی دستشویی و مسواک زدی،سریع یه نون تست و مربا خوردی و بعد از پوشیدن لباس فرمت و درست کردن موهات به مدرسه رفتی.مدرسه تنها جایی بود که راحت بودی چون کلی دوست داشتی و معلم ها هم باهات خوب بودن.وارد کلاس شدی و به دوستات سلام کردی و رفتی سر میزت که دیدی یه گل رز روی میزته و روش نوشته«از طرف دوها»یکهو آیلا و چهیون که دوستای صمیمیت بودن دور میزت جمع شدن.
_اوه اوه!مثکه دوها عاشق پرنسس کلاس ما شدههههه
&بهت حسودی میکنممممم
-حتما اشتباه شده اون سال بالایی ماست من فقط 15سالمه
مثل فشنگ رفتی دم در کلاس دوها و صدای زدی و اونم با ذوق اومد سمتت.
±پیامم به دستت رسیده که اومدی.
-معنی این کارا چیه؟!!
±باهام قرار بذار.
-حتی فکرشم نکن!
همه ی کلاس شروع به جیغ و داد زدن کردن.
برگشتی سر کلاست.
*پرش زمانی به بعد مدرسه.*
از مدرسه بیرون اومدی که دیدی تهونگ اومده دنبالت،تا دیدت برات دست تکون داد که آیلا اومد پیشت.
&اون پسره اومده دنبال تو؟واو!پس پای یکی دیگه در میونه که به اون دوها بیچاره جواب رد دادی.
-خب میدونی،اون برادرمه،دیگه خداحافظ
&خدافظ
رفتی سمت تهونگ.
سلام*لبخند*
-چرا اومدی دنبالم؟؟
جای سلام کردنته؟
-فقط محض اطلاعت میگم،نیازی به ترحمت ندارم.
سوار ماشین شدید.
امروز جشن داشتید؟
-نه
پس این گل چیه؟
-یکی از سال بالایی ها ازم خواست باهاش قرار بذارم اینم داد بهم.
خنده ی تهونگ کاملا محو شد و زیر لب گفت«پسره ی عوضی»
-چی؟
هیچی
برای پارت بعد ۵ تا لایک و ۳ تا کامنت💋💋💋✨✨✨
- ۶.۹k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط